عشق اجباری پارت بیست و پنج مهدیه عسگری
#عشق_اجباری #پارت_بیست_و_پنج #مهدیه_عسگری
من:وااااای اهورا اول بریم ترن هوایی...نهالم با ذوق تایید کرد که همگی موافقت کردیم بریم جز امیر...
نهال با شیطنت گفت:چیه نکنه ،میترسی؟!....
امیرم لبخند هولی زد و گفت:نه یکم کار دارم واس همون....
خلاصه انقد کل کل و یکی به دو کردن که بالاخره خود امیر رفت چهارتا بلیط بخره...از در ورودیش وارد شدیم و از پله ها رفتیم بالا و بعد از دادن بلیط ها داخل شدیم...من و اهورا کنار هم و نهال سمت راستم و سمت راست نهالم امیر نشسته بود....
مسئول اونجا بعد از چک کردن کمربندها رفت و دکمه رو زد که ترن شروع به حرکت کرد....منو نهال و اهورا میخندیدیم و جیغ میکشیدیم و امیر بیچاره لال شده بود و صامت به روبرو نگاه میکرد و رنگشم پریده بود...
بالاخره ترن ایستاد... وقتی پیاده شدیم امیر حالش بد شد که نشوندیمش روی صندلی و اهورا رفت و سریع براش کیک و آبمیوه خرید...نهال با دیدن حال بد امیر زد زیر گریه و دستشو محکم گرفت و گفت:
وااای امیر ببخشید نمیخاستم اینطوری بشه متاسفم...
چشمای امیر از نگرانی نهال ستاره بارون شد و اروم گفت:عیب نداره خانومی...
منو اهورا نگاهی توأم با شیطنت بهم انداختیم و به یه بهانه ای ازشون دور شدیم....
بعد از چن دقیقه اومدن و من با دیدن قیافه گل انداخته نهال زدم زیر خنده که....
من:وااااای اهورا اول بریم ترن هوایی...نهالم با ذوق تایید کرد که همگی موافقت کردیم بریم جز امیر...
نهال با شیطنت گفت:چیه نکنه ،میترسی؟!....
امیرم لبخند هولی زد و گفت:نه یکم کار دارم واس همون....
خلاصه انقد کل کل و یکی به دو کردن که بالاخره خود امیر رفت چهارتا بلیط بخره...از در ورودیش وارد شدیم و از پله ها رفتیم بالا و بعد از دادن بلیط ها داخل شدیم...من و اهورا کنار هم و نهال سمت راستم و سمت راست نهالم امیر نشسته بود....
مسئول اونجا بعد از چک کردن کمربندها رفت و دکمه رو زد که ترن شروع به حرکت کرد....منو نهال و اهورا میخندیدیم و جیغ میکشیدیم و امیر بیچاره لال شده بود و صامت به روبرو نگاه میکرد و رنگشم پریده بود...
بالاخره ترن ایستاد... وقتی پیاده شدیم امیر حالش بد شد که نشوندیمش روی صندلی و اهورا رفت و سریع براش کیک و آبمیوه خرید...نهال با دیدن حال بد امیر زد زیر گریه و دستشو محکم گرفت و گفت:
وااای امیر ببخشید نمیخاستم اینطوری بشه متاسفم...
چشمای امیر از نگرانی نهال ستاره بارون شد و اروم گفت:عیب نداره خانومی...
منو اهورا نگاهی توأم با شیطنت بهم انداختیم و به یه بهانه ای ازشون دور شدیم....
بعد از چن دقیقه اومدن و من با دیدن قیافه گل انداخته نهال زدم زیر خنده که....
۳.۱k
۰۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.