بلک روز Part 4
بلک روز Part 4
از افکارم بیرون اومدم مرده مارو سمت یه کشتی تفریحی شخصی راهنمایی کرد سوار کشتی شدیم، جلو تر از ما راه افتاد و سمت یکی از اتاق ها رفت و در شو باز کرد .
+ هی بیاین اینجا بشینین تا برم رئیس رو خبر کنم
_ اوکی
وارد اتاق شدیم ،پشت میز رویه صندلی نشستم و روبه یکی از بادیگاردام کردم.
_ جک تا وقتی بشکن نزدم پولا رو نزاری رویه میز اوکی،میخوام یکم خفن بازی در بیارم...
+ چشم خانونم
هردوشون یکم جمعوجور تر وایسادن و سیس لاتی گرفتن منم که احساس قدرت بهم دست داده بود
سرم رو بالاگرفتم و سعی کردم لبخند نزنم.
صدای باز شدن در اومد .
چند تا مرد هیکلی مسلح وارد اتاق شدن پشت سرشونم یه پسر که قد نسبتا کوتاهی نسبت به بادیگارداش داشت وارد شد .
ریز به نظر می رسید اما هیکل قابل تحسینی داشت .
یکم بهش نگاه کردم تا قیافش رو واضح تر ببینم اما...
همون لحظه نزدیک بود شاخ دربیارم ، اون...اون پارک جیمین بود ؟
با تردید نگاهش کردم
خودش بود یا نه ؟
نزدیک تر که شد مطمعن شدم که خودشه ...
باورم نمیشد آخه این بچه کی وقت کرده بود انقدر بزرگ شه....
با دیدن من رنگ نگاهش عوض شد ، کاملا معلوم بود که اونم تعجب کرده ولی طولی نکشید که یه پوزخند طولانی تحویلم داد
و رویه صندلی روبه روم نشست
پوزخند مسخره همیشگیش رویه لباش بود که باعت میشد تنم مور مور شه ،قلبم تند تند میزد .دیدن دوبارش یه واقعیت دور از ذهن بود برام، اینکه این کسی که روبهروم نشسته جیمینه....
انگار دفتر چه خاطرات قدیمیمو پیدا کرده بودم
با ابروی بالا رفته گفت ،
_ انتظار دیدنتو نداشتم پارک رزان ...
گذارش شدن 🙏
از افکارم بیرون اومدم مرده مارو سمت یه کشتی تفریحی شخصی راهنمایی کرد سوار کشتی شدیم، جلو تر از ما راه افتاد و سمت یکی از اتاق ها رفت و در شو باز کرد .
+ هی بیاین اینجا بشینین تا برم رئیس رو خبر کنم
_ اوکی
وارد اتاق شدیم ،پشت میز رویه صندلی نشستم و روبه یکی از بادیگاردام کردم.
_ جک تا وقتی بشکن نزدم پولا رو نزاری رویه میز اوکی،میخوام یکم خفن بازی در بیارم...
+ چشم خانونم
هردوشون یکم جمعوجور تر وایسادن و سیس لاتی گرفتن منم که احساس قدرت بهم دست داده بود
سرم رو بالاگرفتم و سعی کردم لبخند نزنم.
صدای باز شدن در اومد .
چند تا مرد هیکلی مسلح وارد اتاق شدن پشت سرشونم یه پسر که قد نسبتا کوتاهی نسبت به بادیگارداش داشت وارد شد .
ریز به نظر می رسید اما هیکل قابل تحسینی داشت .
یکم بهش نگاه کردم تا قیافش رو واضح تر ببینم اما...
همون لحظه نزدیک بود شاخ دربیارم ، اون...اون پارک جیمین بود ؟
با تردید نگاهش کردم
خودش بود یا نه ؟
نزدیک تر که شد مطمعن شدم که خودشه ...
باورم نمیشد آخه این بچه کی وقت کرده بود انقدر بزرگ شه....
با دیدن من رنگ نگاهش عوض شد ، کاملا معلوم بود که اونم تعجب کرده ولی طولی نکشید که یه پوزخند طولانی تحویلم داد
و رویه صندلی روبه روم نشست
پوزخند مسخره همیشگیش رویه لباش بود که باعت میشد تنم مور مور شه ،قلبم تند تند میزد .دیدن دوبارش یه واقعیت دور از ذهن بود برام، اینکه این کسی که روبهروم نشسته جیمینه....
انگار دفتر چه خاطرات قدیمیمو پیدا کرده بودم
با ابروی بالا رفته گفت ،
_ انتظار دیدنتو نداشتم پارک رزان ...
گذارش شدن 🙏
۲.۱k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.