آخرین ساعتهای بیستم رمضان است...
آخرین ساعتهای بیستم رمضان است...
و من ذره ذره به عمق فاجعه نزدیک میشوم...
به خاطراتی که گاهی از تو چه پنهان دعا میکنم به عید فطر نرسد...
تمام رمضان فراق را غرق در خاطرات رمضان وصالت دست و پا میزدم(میزنم)...
میبینی عزیزجان! رسیدیم به شبهای قدر...
نبودی...اما بودی...
چقدر #دلدار بودیم آن روزها...
چندساعتی تا طلوع بیست و یکم باقی نمانده...
حالا من مانده ام و دومین شب قدر بی تو سر کردن...
من مانده ام و یک گلستان شهدا که جای جایش خاطرات عاشقانه هایمان بود...
هرکجایش را نگاه میکنم چشمم به زوجی است که اتکایشان به دستهای قفل در هم بود... زوجی که یک روز نرسیده به رمضان روی نیمکتی توی گلستان شهدا نشستند و...
و حالا هرکدامشان جدا افتاده اند...
من مانده ام و هزار نام خدا و سرنوشتی مبهم...
من مانده ام و یک حصیر و سجاده و مفاتیح و تسبیح و تاریکی شب بیست و یکم و شانه هایی که نیست تا تکیه گاه دعا خواندنم باشد و صدایی که برایم زمزمه کند:
سبحانک یا لااله الا انت...
#او_نویسی:
امشب کجای این دنیا قرآن به سر میگیری؟
#الهام_جعفری
#ممنوعه
و من ذره ذره به عمق فاجعه نزدیک میشوم...
به خاطراتی که گاهی از تو چه پنهان دعا میکنم به عید فطر نرسد...
تمام رمضان فراق را غرق در خاطرات رمضان وصالت دست و پا میزدم(میزنم)...
میبینی عزیزجان! رسیدیم به شبهای قدر...
نبودی...اما بودی...
چقدر #دلدار بودیم آن روزها...
چندساعتی تا طلوع بیست و یکم باقی نمانده...
حالا من مانده ام و دومین شب قدر بی تو سر کردن...
من مانده ام و یک گلستان شهدا که جای جایش خاطرات عاشقانه هایمان بود...
هرکجایش را نگاه میکنم چشمم به زوجی است که اتکایشان به دستهای قفل در هم بود... زوجی که یک روز نرسیده به رمضان روی نیمکتی توی گلستان شهدا نشستند و...
و حالا هرکدامشان جدا افتاده اند...
من مانده ام و هزار نام خدا و سرنوشتی مبهم...
من مانده ام و یک حصیر و سجاده و مفاتیح و تسبیح و تاریکی شب بیست و یکم و شانه هایی که نیست تا تکیه گاه دعا خواندنم باشد و صدایی که برایم زمزمه کند:
سبحانک یا لااله الا انت...
#او_نویسی:
امشب کجای این دنیا قرآن به سر میگیری؟
#الهام_جعفری
#ممنوعه
۱۰.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.