کوک برو داخل اتاقت بعدا میام بهت می گم

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۹

کوک : برو داخل اتاقت بعدا میام بهت می گم

ات : باشه

ات رفت بیرون از اتاق یه نفس عمیق کشید زانو هاش شل شده بود

ات : وای خدا حس کردم یه دقیقه مردم توی ترسو چی کار داری ادا شجاع ها رو در میاری ایش

یواش یواش رفت پایین داخل اشپزخونه یون سوک دید یکم باهاش حرف زد بدنش هنوز خیلی درد می کرد پس از یون سوک خواست رفت بالا و رفت داخل اتاقش

ات : اوه عشقم دلم برات تنگ شده بود

و خودشو پرت کرد روی تخت با هزار بدبختی پاشد لباس هاش رو عوض کرد دوباره روی تخت خوابید یکم که گذشت چشماش گرم شد خوابش برد که با صدای در بیدار شد چشماش رو باز کرد بلند شد چشماش رو مالید موهاشم بهم ریخته بود خیلی خوردنی ناز شده بود

ات : بله رئیس اومدید وظایفم رو بگید( خمیازه کشید)

کوک : می دونستی وقتی از خواب بلند میشی خیلی کیوت می شی (مست با لبخند شیرین)

ات: رئیس به نظر مست میاید بهتره برید داخل اتاقتون ( با تردید)

کوک :نه می خوام پیش پرنسس کوچولوم باشم (کیوت مست)

ات: فکر خوبیه طبقه بالا (با حرص عصبی)

کوک اومد سمت ات براید استایل بغلش کرد

ات : رئیس حد خودتون رو بدونید (عصبی )یه دونه زد به سینه کوک

کوک:من شوهرتم حد خودمم می دونم حرف نباشه (اروم کیوت)

ات: چرا اینطوری می کنی چرا قلبم رو هوایی می کنی (با بغض ناراحتی )

کوک: قلبت مال منه عشقم اروم لپش و بوس کرد

ات : ولم کن تازه داشتم باهاش کنار میومدم نکن (با اشک)

کوک : همسر من نباید گریه کنه چون اشکاش الماسه

ات : این به اونم گفتی الان مستی نمی فهمی

کوک : هیس کوچولوی من اروم باش ات رو برد بیرون کسی نبود بردش داخل یه اتاق خیلی زیبا و ات رو گذاشت روی تخت دو نفره که اونجا بود خودشم جلوی پای ات زانو زد دستای ات رو گرفت

ات : رئیس با اجازه من دیگه می رم می خواست بلند شه تا بره کوک نذاشت و دستش رو محکم تر گرفت

کوک : کوچولو کجا می خوای بری کار دارم باهات (شیطون )

ات :  نکنه منو با خانم سوزنهوا اشتباه گرفتید من سوزنهوا نیستم

کوک : نه تو رو با کسی اشتباه نگرفتم تو پرنسس کوچولوی منی همسر کوچولوی من ات

ات : رئیس من رو اذیت نکنید بس نیست اون همه با احساساتم بازی کردید (با اشک )

کوک : چرا باید با احساسات تو بازی کنم عشقم تو قلب منی و ات رو بغل کرد که ات جیغش در اومد

ات : اخ ای ای ای

کوک : جونم

ات : اروم تر یادت نیست باهام چی کار کردی به خاطر اون دختر منو زدی

کوک : ببخشید عزیزم ببینم زخم های روی بدن ات رو دید یه لحضه صبر کن رفت و جعبه کمک های اولیه اورد باز کرد می خواست برای ات بزنه که نذاشت

ات : نمی خوام نیازی نیست فردا که مست نباشی دوباره منو فراموش می کنی من می شم خدمتکارت ..
دیدگاه ها (۱۰)

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۰ کوک : ات من عاشقت...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۱ مامان کوک : دخترم ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۸ ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۷ ات : بسه لطفا ارو...

دوست پسر دمدمی مزاج

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۴۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط