کوک ماماننننننننن دوید سمت مامانش

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۲

کوک : ماماننننننننن دوید سمت مامانش

مامان : ای قلبم ای نگاه ات پسر دارم پیشم نمی مونه

کوک : وای مامان نگرانت شدم یه نفس عمیق کشید ادامه داد باشه اینجوری نکن پیشت می مونم

مامان کوک : افرین پسر خوبم مامان قربونت بره ات می بینی چه پسری بزرگ کردم چقدر مامانشو دوست داره ماشاالله به پسرم قدش چه بلنده چه خوشگله مهربونه نازه

ات : رئیس به شما رفتن واسه همینه جذابن (با لبخند )

کوک : یه پوزخند زد تو ذهنش ات خودت اعتراف کردی من جذابم

ات هم با چشماش به کوک فهموند خیلی دور برندار

مامان کوک : اره همین طوره عین منه انقدره ماهه پسرم کوک پسر خوشگلم می ری برام غذا درست

کوک : این همه خدمتکار من (با تعجب)

مامان کوک : دلم دستپخت و رو می خواد ات نمی دونی پسرم چقدر اشپزیش خوبه
(لونا :این همه هندوانه نزار زیر بغل پسرم میافته می شکنه ها😂)

ات : اگه شما می گین خوبه حتما خوبه😊 داخل ذهنش خودم خوردم می دونم عالیه خیلی خوشمزه است دلم برا دستپختش تنگ شده قبل ازدواج برام زیاد غذا درست می کرد

مامان کوک : پاشو خودتو لوس نکم (دیگه اعصابش خورد شد )

کوک : باشه رفت از اتاق بیرون

مامان کوک : بریم اشپزیش رو نگاه کنیم خیلی جذاب حرفه ای اشپزی می کنه اینجوری نبینش با تتو ها اخم ها این ادا مدا هاش خیلی نازه و کیوت و گوگولیه بچم انقدر مرد خوبه مرد زندگی بی نظیره اشپزی بلده کار خونه می کنه

ات : داخل ذهنش شبیه مامانایی که می خوان یه دختر راضی کنن با پسرشون ازدواج کنه هی داره خوبی هاش رو می گه می خواد من زن کوک بشم ولی من که زنش هستم می دونم این ها رو

ات یه لبخند همینجوری زد که مامان کوک فکر کرد که ات حرف هاشو جدی نگرفته و فکر می کنه دروغه بعد ادامه داد

مامان کوک : قبل اینکه بره داخل کار مافیا خیلی روحیه اش بهتر بود ولی بعدش دیگه هیچ وقت اون روی شیرینش رو ندیدم

ات : که اینطور یه سوال رئیس کی رفتن داخل کار مافیا

مامان کوک : از ۲۰ سالگی برای چی

ات : همینجوری یعنی ۸ ساله اون روشو ندیدید

مامان کوک : چرا دیدم یه بار داشت با تلفن با یکی صحبت می کرد یه چند باری هم پیام می داد به یه نفر اون لبخند شیرینش رو دیدم
پسرم خوبه با یه ادم دل پاک باشه حالش بهتر می شه خیلی پسر خوبی دارم

ات : که اینطور لبخند

مامان کوک : وای نگم برات که چه قدر خوبه خوشتیپ بیا بریم پایین

ات اروم کمک کرد تا مامان کوک بره پایین داخل اشپزخونه یه صندل گذاشتن نشست

مامان کوک : وای قربون پسرم برم چه جذابه

کوک : می خوام تمرکز کنم (جدی)

ات : رئیس بیام کمکتون کنم

کوک : نه استراحت کن عشقم

مامان کوک : ها (با تعجب )

خدمتکارا برگاشون ریخت همه یه دقیقه ساکت شدن سکوت همه جا رو فرا گرفته بود.....
دیدگاه ها (۱۳)

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۳ ات هم پشماش ریخته بود کوک ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ²⁴ چقدر عصبیه اگه هر ک...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۱ مامان کوک : دخترم ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ۲۰ کوک : ات من عاشقت...

عشق مافیایی p3

اسم رمان: jk ✨ دختر ناشناس: اوو( صدای خیلی اهم اهمی) ددی میش...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟑کوک بعد از اون ویس خودش، یه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط