ات بسه لطفا اروم باشید با هم دوست باشید به هم دست بدید ...
𝒑𝒂𝒓𝒕 ۱۷
ات : بسه لطفا اروم باشید با هم دوست باشید به هم دست بدید تموم رئیس من می رم داخل با هم دعوا نکنید رفت داخل پیش سوزنهوا
سوزنهوا :اسمت چی بود مهم نیست تو یه هرزه ای صدات می کنم هرزه (مغرور لوس طلبکار)
ات : اسم خودت رو روی من نزار(جدی ریلکس)
سوزنهوا : دختره هرزه صبر کن به شوهرم بگم پدرتو در بیاره با من اینجوری صحبت می کنی(حرصی و عصبی)
ات : کم میاری بزرگترت رو صدا می کنی (ریلکس اروم با پوزخند )
سوزنهوا : دهنت رو ببند حالا نشونت می دم
سوزنهوا یه چند تا سیلی به خودش زد یقه لباسش رو پاره کرد خودشو انداخت روی زمین بلند گریه الکی کرد
کوک با عجله اومد داخل به ات تنه زد از کنارش رد شد رفت سمت سوزنهوا بغلش کرد ات از درون داشت اتیش می گرفت
کوک : چی شده عزیزم گریه نکنم همسر جونگ کوک نباید گریه کنه (نگران و ناراحت )
ات : داخل ذهنش قلبم اتیش گرفت اون جمله ای بود که همیشه به من می گفت ولی حالا داره جلوم به یه دختر دیگه می گه
ات داخل دنیای خودش بود
کوک : گریه نکن افرین حالا بگو چی شده(مهربون )
سوزنهوا : اون بهم گفت هرزه و منو زد (لوس )
کوک: ات ات ات هوی صدامو نمی شنوی (بلند اخم عصبی)
ات : از دنیای خودش در اومد بله رئیس (خیلی اروم )
کوک : چرا به زن من گفتی هرزه و زدیش (با اخم عصبی و داد )
ات : اول خودش به من گفت بعدشم من نزدمش (مظلوم اروم ترسیده )
کوک : راست می گه سوزنهوا تو بهش گفتی هرزه (مهربون اروم )
سوزنهوا : نه دروغ می گه من چرا باید به اون بگم هرزه مگه باهاش دشمنی دارم یا تو اونو دوست داری که همچین کاری کنم
کوک : باشه قشنگم نگران نباش خودم به حسابش میرسم موهای ات رو گرفت و کشیدش داخل انبار شروع کرد با شلاق به ات زدن زدش
ات : کوک بسه ترو خدا بسه گریه التماس تمام پل های پشت سرتو خراب نکن
کوک: یه بار دیگه بگو چی گفتی
ات :کوک نه شاید منظورت اینه بگم رئیس خواهش می کنم بسه
کوک : بهش اضافه شد تا یاد بگیری به من بگی رئیس
همینجور ات رو داشت می زد ات بی حال شده بود چشماش باز نمی شد
ات : کوک مطمعن باش یه روزی التماسم می کنی ولی اون روز یادت میارم که خودت با این کاری که امروز کردی اخرین پل خراب کردی هیچ راه برگشتی نیست دیگه (بی حال تکه تکه و با صدای کم )
همون موقع بی هوش شد وقتی به هوش اومد داخل اون اتاق زیبایی و راحتی که جین بهش داده بود نبود داخل یه اتاق تاریک روی یه تخت بود تمام بدنش درد می کرد
ات : عوضی کثافت انتقامم رو می گیرم ای با زور بلند شد رفت از اتاق بیرون تا بپرسه کجا می تونه بره حموم یکی از خدمتکارا
ات : ببخشید من کجا می تونم برم حموم(با بی حالی درد)
خدمتکار : داخل اتاقت مگه حموم نداره
ات : نه داخلش یه تخت داره فقط لامپم نداره سردم هست داخلش ..
ات : بسه لطفا اروم باشید با هم دوست باشید به هم دست بدید تموم رئیس من می رم داخل با هم دعوا نکنید رفت داخل پیش سوزنهوا
سوزنهوا :اسمت چی بود مهم نیست تو یه هرزه ای صدات می کنم هرزه (مغرور لوس طلبکار)
ات : اسم خودت رو روی من نزار(جدی ریلکس)
سوزنهوا : دختره هرزه صبر کن به شوهرم بگم پدرتو در بیاره با من اینجوری صحبت می کنی(حرصی و عصبی)
ات : کم میاری بزرگترت رو صدا می کنی (ریلکس اروم با پوزخند )
سوزنهوا : دهنت رو ببند حالا نشونت می دم
سوزنهوا یه چند تا سیلی به خودش زد یقه لباسش رو پاره کرد خودشو انداخت روی زمین بلند گریه الکی کرد
کوک با عجله اومد داخل به ات تنه زد از کنارش رد شد رفت سمت سوزنهوا بغلش کرد ات از درون داشت اتیش می گرفت
کوک : چی شده عزیزم گریه نکنم همسر جونگ کوک نباید گریه کنه (نگران و ناراحت )
ات : داخل ذهنش قلبم اتیش گرفت اون جمله ای بود که همیشه به من می گفت ولی حالا داره جلوم به یه دختر دیگه می گه
ات داخل دنیای خودش بود
کوک : گریه نکن افرین حالا بگو چی شده(مهربون )
سوزنهوا : اون بهم گفت هرزه و منو زد (لوس )
کوک: ات ات ات هوی صدامو نمی شنوی (بلند اخم عصبی)
ات : از دنیای خودش در اومد بله رئیس (خیلی اروم )
کوک : چرا به زن من گفتی هرزه و زدیش (با اخم عصبی و داد )
ات : اول خودش به من گفت بعدشم من نزدمش (مظلوم اروم ترسیده )
کوک : راست می گه سوزنهوا تو بهش گفتی هرزه (مهربون اروم )
سوزنهوا : نه دروغ می گه من چرا باید به اون بگم هرزه مگه باهاش دشمنی دارم یا تو اونو دوست داری که همچین کاری کنم
کوک : باشه قشنگم نگران نباش خودم به حسابش میرسم موهای ات رو گرفت و کشیدش داخل انبار شروع کرد با شلاق به ات زدن زدش
ات : کوک بسه ترو خدا بسه گریه التماس تمام پل های پشت سرتو خراب نکن
کوک: یه بار دیگه بگو چی گفتی
ات :کوک نه شاید منظورت اینه بگم رئیس خواهش می کنم بسه
کوک : بهش اضافه شد تا یاد بگیری به من بگی رئیس
همینجور ات رو داشت می زد ات بی حال شده بود چشماش باز نمی شد
ات : کوک مطمعن باش یه روزی التماسم می کنی ولی اون روز یادت میارم که خودت با این کاری که امروز کردی اخرین پل خراب کردی هیچ راه برگشتی نیست دیگه (بی حال تکه تکه و با صدای کم )
همون موقع بی هوش شد وقتی به هوش اومد داخل اون اتاق زیبایی و راحتی که جین بهش داده بود نبود داخل یه اتاق تاریک روی یه تخت بود تمام بدنش درد می کرد
ات : عوضی کثافت انتقامم رو می گیرم ای با زور بلند شد رفت از اتاق بیرون تا بپرسه کجا می تونه بره حموم یکی از خدمتکارا
ات : ببخشید من کجا می تونم برم حموم(با بی حالی درد)
خدمتکار : داخل اتاقت مگه حموم نداره
ات : نه داخلش یه تخت داره فقط لامپم نداره سردم هست داخلش ..
- ۱۸.۷k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط