part1
part1
_____________¯\_(ツ)_/¯__________
``2 سال بعد``
از زبون آسیه:
از هزارتا ماجرای دیگه 2 سال میگذره تو این دوسال کلی اتفاق خوب و بد افتاد
داشتم با خودم فکر میکردم که با صدایی به خودم اومدم، صدای دوروک بود گفت:
دوروک : آسیه لیوان قهوه تو دستش بود و رفته بود تو فکر منم آره صداش کردم
دوروک:عشقم! آسیه خانوم
آسیه :همممم بله چیشده؟
+کجایی خانوم😉
-ببخشید هواسم نبود
+خانوم بیزحمت یکم حواستون به ماهم باشه هااا نا سلامتی شوهرتونیم
-دوروک افندی والا شما همش مشغول شرکت و اینا هستین، شما به من توجه نمیکنید😌
+اویلمهههه؟؟
تو ذهنش:
نشونت میدم من توجه کردن رو 😈🥱
-بعلهههه😜
+خب حالاااا (دوروک میره نزدیک آسیه و لپشو بوس میکنه )
برو یه فیلم انتخاب کن پیتزا سفارش دادم یکم دیگه میاد
-باش عشقم😉
از زبونی آسیه :
راستی تو این 2 سال منو دوروک هم ازدواج کردیم روز عروسی جای مامان و بابام و داداش قدیرم خیلی خالی بود🥺🥲»
1سال پیش روز عروسی
دوروک :امروز صب با بقیه روز ها برا من فرق داشت صبح که بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم و آماده شدم یه تیشرت کرمی و شلوار مشکی پوشیدم با کتونی مشکی
گوشیم رو ورداشتم و به آسیه پیام دادم که آماده بشه امشب قرار بود نامزد کنیم بالاخره داشتیم مال هم میشدیم.
آسیه:
صبح ساعت 9 بیدار شدم و اول یه دوش گرفتم بعد هم موهامو خشک کردم، روتین پوستیم رو انجام دادم و رفتم سراغ کمد لباسی که لباس انتخاب کنم یه کراپ سفید انتخاب کردم با شلوار جین از بالا هم کوله پشتیم رو ورداشتم و توش پاوربانک و عطر مورد علاقه دوروک و عینکم رو گذاشتم گوشیم رو ورداشتم دیدم از طرف دوروک پیام دارم نوشته بود که آماده شو دارم میام دنبالت منو براش نوشتم آماده منتظرم بیای😁❤️
چراغارو بستم و رفتم تو آشپزخونه بطری آب رو گذاشتم بغل کیفم تا خواستم بشینم دیدم دوروک اومد داخل و همونجا تا منو دید سر جاش ایستاد و گفت
وایییی آسیه خانم قصد جون مارو کردن😌
_____________¯\_(ツ)_/¯__________
``2 سال بعد``
از زبون آسیه:
از هزارتا ماجرای دیگه 2 سال میگذره تو این دوسال کلی اتفاق خوب و بد افتاد
داشتم با خودم فکر میکردم که با صدایی به خودم اومدم، صدای دوروک بود گفت:
دوروک : آسیه لیوان قهوه تو دستش بود و رفته بود تو فکر منم آره صداش کردم
دوروک:عشقم! آسیه خانوم
آسیه :همممم بله چیشده؟
+کجایی خانوم😉
-ببخشید هواسم نبود
+خانوم بیزحمت یکم حواستون به ماهم باشه هااا نا سلامتی شوهرتونیم
-دوروک افندی والا شما همش مشغول شرکت و اینا هستین، شما به من توجه نمیکنید😌
+اویلمهههه؟؟
تو ذهنش:
نشونت میدم من توجه کردن رو 😈🥱
-بعلهههه😜
+خب حالاااا (دوروک میره نزدیک آسیه و لپشو بوس میکنه )
برو یه فیلم انتخاب کن پیتزا سفارش دادم یکم دیگه میاد
-باش عشقم😉
از زبونی آسیه :
راستی تو این 2 سال منو دوروک هم ازدواج کردیم روز عروسی جای مامان و بابام و داداش قدیرم خیلی خالی بود🥺🥲»
1سال پیش روز عروسی
دوروک :امروز صب با بقیه روز ها برا من فرق داشت صبح که بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم موهامو خشک کردم و آماده شدم یه تیشرت کرمی و شلوار مشکی پوشیدم با کتونی مشکی
گوشیم رو ورداشتم و به آسیه پیام دادم که آماده بشه امشب قرار بود نامزد کنیم بالاخره داشتیم مال هم میشدیم.
آسیه:
صبح ساعت 9 بیدار شدم و اول یه دوش گرفتم بعد هم موهامو خشک کردم، روتین پوستیم رو انجام دادم و رفتم سراغ کمد لباسی که لباس انتخاب کنم یه کراپ سفید انتخاب کردم با شلوار جین از بالا هم کوله پشتیم رو ورداشتم و توش پاوربانک و عطر مورد علاقه دوروک و عینکم رو گذاشتم گوشیم رو ورداشتم دیدم از طرف دوروک پیام دارم نوشته بود که آماده شو دارم میام دنبالت منو براش نوشتم آماده منتظرم بیای😁❤️
چراغارو بستم و رفتم تو آشپزخونه بطری آب رو گذاشتم بغل کیفم تا خواستم بشینم دیدم دوروک اومد داخل و همونجا تا منو دید سر جاش ایستاد و گفت
وایییی آسیه خانم قصد جون مارو کردن😌
۲.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.