part3
part3
_____¯\_(ツ)_/¯__________
ساعت 7 عصر
دوروک:بعد از خرید با آسیه و آیبیکه و برکو رفتیم رستوران تا نهار بخوریم تقریبا ساعت2بود ارایشی دادیم بعد از غذا هم من و آسیه رفتیم خونه ، آسیه رفت دوش گرفت منم تو اتاق یکم خوابیدم
آسیه:من و دوروک اومدیم خونه من تا من دوش بگیریم بعد هم قرار بود بریم آرایشگاه سریع از حمام زدم بیرون خواستم دوروک صدا کنم رفتم تو اتاق دیدم خوابه دلم نیومد بیدارش کنم🥺آروم لپشو بوس کردم🤏🏻 و روش پتو کشیدم امروز به اندازه کافی خسته شده بود
لباسمو پوشیدم یه تیشرت سفید لانگ با شرت جین آبی موهامم فقط در حدی خشک کردم که آبشون گرفته بشه لباس شب روهم ورداشتم گوشیمو از شارژ در اوردم گذاشتم تو کیفم، کیفم رو گذاشتم بعد هم دوروک رو آروم بیدار کردم
ساعت 7:30 آرایشگاه
آسیه(منو دوروک رفتیم دنبال آیبیکه اونو با خودمون بردیم آرایشگاه،دوروک مارو پیاده کرد و خودش رفت پیش برک )
آرایشگاه حدودا تا ساعت 9 طول کشید، وقتی دوروک اومد دنبالم ....
_____¯\_(ツ)_/¯__________
ساعت 7 عصر
دوروک:بعد از خرید با آسیه و آیبیکه و برکو رفتیم رستوران تا نهار بخوریم تقریبا ساعت2بود ارایشی دادیم بعد از غذا هم من و آسیه رفتیم خونه ، آسیه رفت دوش گرفت منم تو اتاق یکم خوابیدم
آسیه:من و دوروک اومدیم خونه من تا من دوش بگیریم بعد هم قرار بود بریم آرایشگاه سریع از حمام زدم بیرون خواستم دوروک صدا کنم رفتم تو اتاق دیدم خوابه دلم نیومد بیدارش کنم🥺آروم لپشو بوس کردم🤏🏻 و روش پتو کشیدم امروز به اندازه کافی خسته شده بود
لباسمو پوشیدم یه تیشرت سفید لانگ با شرت جین آبی موهامم فقط در حدی خشک کردم که آبشون گرفته بشه لباس شب روهم ورداشتم گوشیمو از شارژ در اوردم گذاشتم تو کیفم، کیفم رو گذاشتم بعد هم دوروک رو آروم بیدار کردم
ساعت 7:30 آرایشگاه
آسیه(منو دوروک رفتیم دنبال آیبیکه اونو با خودمون بردیم آرایشگاه،دوروک مارو پیاده کرد و خودش رفت پیش برک )
آرایشگاه حدودا تا ساعت 9 طول کشید، وقتی دوروک اومد دنبالم ....
۱.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.