فیک چند پارتی(زخم عمیق)از جیمین (پارت۳)
فیک چند پارتی(زخم عمیق)از جیمین (پارت۳)
ا.ت ویو
وسایلم رو جمع کردم و منتظر موندم و توی فکر بودم که تصمیم درستی گرفتم یا نه که گوشیم زنگ خورد
& بیا دم در منتظرتم
* شما
& جیمینم دیگه
* اوکی الان میام
رفتم بیرون و جیمین رو دم در دیدم وسایلم رو گذاشت داخل ماشین و در جلو رو باز کرد تا من بشینم رفتم و جلو نشستم جیمین درو بست و آمد داخل وقتی بیرون بود نتونستم چهرشو ببینم اما الان تونستم ببینم مثله اینکه زخمش خوب شده بود غرق زیبایی چهرش شده بودم که با صداش از خیالاتم امدم بیرون
& چیزی شده
* ها ...... نه چیزی نشده
پرش زمانی
رسیدیم به یه عمارت اما اینکه عمارتی نبود که من دیدم
& خوب پرنسس به خونمون خوش امدی(عکس عمارت پست بعدی)
* خ......خونمون
& اره دیگه میخواستم از پدرم و بقیه جدا زندگی کنیم خب دیگه بیا بریم تو باید زود بخوابیم که فردا روز مهمیه
* چه روزیه
& روز عروسیمونه تازه غیر از اون شب خوبی هم در انتظارمونه
* آ.......آها فهمیدم منظورت چیه
& ولی یه چیزی واسم جالبه
* چی
& اینکه چجوری انقدر راحت با عروسی خودم و خودت کنار امدی
* خب ........ چیزه
& نکنه تو عاشق من بودی
* یاااا الکی دلتو خوش نکن نخیر مجبور شدم دیگه همین اصلا بیا بریم تو
& باشه بحثو عوض کن من که بالاخره میفهمم
* اوهوم
رفتیم داخل وسایلمون رو چیدیم و خوابیدیم
صبح
بیدار شدم ندیمه ها کمکم کردن لباسم رو بپوشم و آرایشم کردن عروسی رو داخل حیاط برگزار کردن
پرش زمانی شب عروسی
حسابی خسته بودم صورتمو شستم و موهامو شونه کردم ولی نتونستم لباسم رو در بیارم چون زیپش باز نمیشد
* اوه لعنتی
& چیشده بیبی
* یاااا به من نگو بیبی
* باشه خب بگو چیشده عشقم
* هوفففف باشه زیپ لباسم باز نمیشه
& بزار من بازش کنم
جیمین زیپ لباسم رو باز کرد
* ممنون بقیشو خود......
نزاشت حرفمو تموم کنم و لباش رو بین لبام قرار داد منم تحریک شدم و همکاری کردم چند دقیقه بعد جیمین منو بلندم کرد و گذاشتم روی تخت
پرش زمانی (😂😂چیه خب بقیشو خودتون تصور کنید)
صبح
با صدای کیوت جیمین ازخواب بیدار شدم ( به به آفتاب از کدوم طرف در آمده که به صدای جیمین میگی کیوت)
ا.ت ویو
وسایلم رو جمع کردم و منتظر موندم و توی فکر بودم که تصمیم درستی گرفتم یا نه که گوشیم زنگ خورد
& بیا دم در منتظرتم
* شما
& جیمینم دیگه
* اوکی الان میام
رفتم بیرون و جیمین رو دم در دیدم وسایلم رو گذاشت داخل ماشین و در جلو رو باز کرد تا من بشینم رفتم و جلو نشستم جیمین درو بست و آمد داخل وقتی بیرون بود نتونستم چهرشو ببینم اما الان تونستم ببینم مثله اینکه زخمش خوب شده بود غرق زیبایی چهرش شده بودم که با صداش از خیالاتم امدم بیرون
& چیزی شده
* ها ...... نه چیزی نشده
پرش زمانی
رسیدیم به یه عمارت اما اینکه عمارتی نبود که من دیدم
& خوب پرنسس به خونمون خوش امدی(عکس عمارت پست بعدی)
* خ......خونمون
& اره دیگه میخواستم از پدرم و بقیه جدا زندگی کنیم خب دیگه بیا بریم تو باید زود بخوابیم که فردا روز مهمیه
* چه روزیه
& روز عروسیمونه تازه غیر از اون شب خوبی هم در انتظارمونه
* آ.......آها فهمیدم منظورت چیه
& ولی یه چیزی واسم جالبه
* چی
& اینکه چجوری انقدر راحت با عروسی خودم و خودت کنار امدی
* خب ........ چیزه
& نکنه تو عاشق من بودی
* یاااا الکی دلتو خوش نکن نخیر مجبور شدم دیگه همین اصلا بیا بریم تو
& باشه بحثو عوض کن من که بالاخره میفهمم
* اوهوم
رفتیم داخل وسایلمون رو چیدیم و خوابیدیم
صبح
بیدار شدم ندیمه ها کمکم کردن لباسم رو بپوشم و آرایشم کردن عروسی رو داخل حیاط برگزار کردن
پرش زمانی شب عروسی
حسابی خسته بودم صورتمو شستم و موهامو شونه کردم ولی نتونستم لباسم رو در بیارم چون زیپش باز نمیشد
* اوه لعنتی
& چیشده بیبی
* یاااا به من نگو بیبی
* باشه خب بگو چیشده عشقم
* هوفففف باشه زیپ لباسم باز نمیشه
& بزار من بازش کنم
جیمین زیپ لباسم رو باز کرد
* ممنون بقیشو خود......
نزاشت حرفمو تموم کنم و لباش رو بین لبام قرار داد منم تحریک شدم و همکاری کردم چند دقیقه بعد جیمین منو بلندم کرد و گذاشتم روی تخت
پرش زمانی (😂😂چیه خب بقیشو خودتون تصور کنید)
صبح
با صدای کیوت جیمین ازخواب بیدار شدم ( به به آفتاب از کدوم طرف در آمده که به صدای جیمین میگی کیوت)
۷۱.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.