بهشت من
بهشت من
پارت 35
ایسا رفت منم حالم بد شد اخه چرا زندگی من انقدر بده
دامون:خوشگلم اون چشای تیله ای تو خیس نکن قوربون اون چشما برم من
نوید:چقدر حال بهم زنی
دامون:میشه خفه شی کوری نمیبینی دارم دلداریش میدم
نوید:چندش
دامون بهش چشم غره ای رفت نوید هم خفه شد
دریا:الیا ببخشید من باید برم
الیا:به سلامت
از در خونه رفت بیرون دو دیقه بعدش زنگ زد
دریا:الیا بابات اینجاست تو لابی داره داد و بیداد میکنه
ترس تمام وجودمو گرفت اروم بلند شدم رفتم یکی از اون چاقو تیزای اشپز خونه رو ورداشتم کردم تو استینم یکی داشت با مشت در میرد دامون درو باز کرد بابام بود
بابا:الیا مثل ادم میای خونه یا با زور ببرمت
چاقو رو از استینم اوردم بیرون گذاشتم رو شکمم
الیا:هدکی اگر یه قدم بهم نزدیک بشه خودمو میکشم
دامون:الیا اون چاقو رو بزار کنار
بابا:دختره پرو میخوای منو با یه چاقو بترسونی
حرفای بابا داشت تحریکم میکرد
الیا:چقدر عوضی تو چاقو رو تو شکمم فرو کردم
فقط توی اون لحظه صدای داد دامون و جیغ ستاره رو شنیدم و صدای بلند بابا که گفت الیا و چشام بسته شد
(دامون)
دیدم که چطوری چاقو رو فرو کرد تو شکمش انگار میخوایتن دنیا رو ازم بگیرن هما زندگیم جلوی چشمام نابود شد
دوست داشتم بابای الیا رو تا میتونستم بزنم
افتادم روش یه مشت پست مشت قبلی میومد که نوید امد جدام کرد دهن بابای الیا پر خون بود وون موقعی که داشتم بابای الیا رو میزدم ستارا هم زنگ رده پلیس همه امدن الیا رو زود بردن بیمارستان خیلی نگرانش بود عمد حدود دو یاعت طول کشید دکتر از اتاق امد بیرون
دامون:دکتر چیشد؟
دکتر:....
پارت 35
ایسا رفت منم حالم بد شد اخه چرا زندگی من انقدر بده
دامون:خوشگلم اون چشای تیله ای تو خیس نکن قوربون اون چشما برم من
نوید:چقدر حال بهم زنی
دامون:میشه خفه شی کوری نمیبینی دارم دلداریش میدم
نوید:چندش
دامون بهش چشم غره ای رفت نوید هم خفه شد
دریا:الیا ببخشید من باید برم
الیا:به سلامت
از در خونه رفت بیرون دو دیقه بعدش زنگ زد
دریا:الیا بابات اینجاست تو لابی داره داد و بیداد میکنه
ترس تمام وجودمو گرفت اروم بلند شدم رفتم یکی از اون چاقو تیزای اشپز خونه رو ورداشتم کردم تو استینم یکی داشت با مشت در میرد دامون درو باز کرد بابام بود
بابا:الیا مثل ادم میای خونه یا با زور ببرمت
چاقو رو از استینم اوردم بیرون گذاشتم رو شکمم
الیا:هدکی اگر یه قدم بهم نزدیک بشه خودمو میکشم
دامون:الیا اون چاقو رو بزار کنار
بابا:دختره پرو میخوای منو با یه چاقو بترسونی
حرفای بابا داشت تحریکم میکرد
الیا:چقدر عوضی تو چاقو رو تو شکمم فرو کردم
فقط توی اون لحظه صدای داد دامون و جیغ ستاره رو شنیدم و صدای بلند بابا که گفت الیا و چشام بسته شد
(دامون)
دیدم که چطوری چاقو رو فرو کرد تو شکمش انگار میخوایتن دنیا رو ازم بگیرن هما زندگیم جلوی چشمام نابود شد
دوست داشتم بابای الیا رو تا میتونستم بزنم
افتادم روش یه مشت پست مشت قبلی میومد که نوید امد جدام کرد دهن بابای الیا پر خون بود وون موقعی که داشتم بابای الیا رو میزدم ستارا هم زنگ رده پلیس همه امدن الیا رو زود بردن بیمارستان خیلی نگرانش بود عمد حدود دو یاعت طول کشید دکتر از اتاق امد بیرون
دامون:دکتر چیشد؟
دکتر:....
۴.۱k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.