اشتباهخوبمن

#اشتباه_خوب_من
#پارت_۳۹

بعد از کلی کارای خسته کننده و بازدید از این ور اون ور مثل مارکوپولو بالاخره استاد راضی شد بقیه جاهایی که مونده رو فردا ادامه بدیم
پس دوباره سمیرا برنامه گزاشت بریم بیرون

رفتیم طبیعت و البته بگم یواشکی رفتیم جنگل چون استاد بفهمه پوستمون کندست

سمیرا
_واییی چقدر اینجا زیباست

نیما
_سمیرا آوردیمون وسط نا کجا آباد خیلی هم تاریکه از این شب چی از جون ما بدبخت می خواستی معلوم نیست گرگی چیزی تو این جا پیدا بشه یا نه

عماد که تا الان سکوت کرده بود بالاخره زبون باز کرد و راضی به گفتن یک کلمه شد

_غر نزنید

۲ تا چادر اوردیم چادری که باهاش نماز میخونیم و بستیمش به تنه درخت و یکم خرت و پرت گرفتیم رو گذاشتیم رو زیر انداز و مشغول خوردن شدیم

گرم صحبت بودیم البته من و نیما و سمیرا عماد فقط سکوت کرده بود که صدای خش خشی از لای درخت و برگ ها اومد

خشک سیخ وایستادیم و گوشمون رو عین گوشای سگ تیز کردیم

صدا نزدیک و نزدیک تر میشد که یهو

شرط پارت بعد لایک ها بالای ۱۰ تا
دیدگاه ها (۱۴)

#اشتباه_خوب_من#پارت_۴۰صدا نزدیک و نزدیک تر میشد که یهو یه رو...

#اشتباه_خوب_من #پارت_۴۱وقتی مطمئن شدیم روباهه دست از سر کچلم...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۳۸قرار شد نیما سمیرا رو برسونه خوابگاه ع...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۳۷بعد از اینکه حدود نیم ساعت با مامانم ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط