اشتباهخوبمن

#اشتباه_خوب_من
#پارت_۳۸

قرار شد نیما سمیرا رو برسونه خوابگاه عماد هم من رو برسونه تو مسیر یکمی هم قدم بزنیم

داشتیم راه میرفتیم که دیدم یه کبوتری مرده افتاده بود رو زمین
فوری خم شدم برش دارم عماد دستشو گزاشت رو دستم
نزاشت

_چیکار میکنی دیارا ممکنه مریضی داشته باشه

_میخوام خاکش کنم

_چی چیو خاکش کنی ول کن

_عماد گناه داره نمیتونم همینجوری بزارمش کنار پیاده رو بپوسه

عماد که ظاهرا فهمیده بود نمیشه من رو منصرف کنه بهم کمک کرد خاکش کنیم

وقتی خاکش کردیم عماد گفت:

_دل مهربونی داری دیارا دمت گرم افرین

_اوم مرسی

وقتی عماد من رو رسوند در اتاقم از خستگی فوری خوابم برد

_________________________
صبح زود بازم باید میرفتیم یه جاهایی دیگه رو نگاه میکردیم
من طبق معمول بازم دیرم شده بود
فوری کفشامو پوشیدم زدم بیرون و دیدم استاد و بقیه دم در با عصبانیت منتظر منن

ای داد بیداد حیصیتم به چوخ رفت

_وای ببخشید استاد

_زودباش بیا بیرون به کارمون برسیم

عماد رو دیدم که یه گوشه واستاده بود با سر بهش سلام کردم که دیدم خیلی سرد فقط بهم زل زد و جوابم رو نداد
وا این بازم سیم هاش قاطی کرد که

از مودی بودن عماد عصابم خورد میشد

شرط پارت بعد لایک ها بالای ۱۰ تا
دیدگاه ها (۱۲)

#اشتباه_خوب_من#پارت_۳۹بعد از کلی کارای خسته کننده و بازدید ا...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۴۰صدا نزدیک و نزدیک تر میشد که یهو یه رو...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۳۷بعد از اینکه حدود نیم ساعت با مامانم ص...

#اشتباه_خوب_من#پارت_۳۶ وقتی رسیدیم من و یه دختر که نمی‌شناخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط