پارت ۱۴
پارت ۱۴
((فلش بک به فردا))
بیدار شدم دیدم یجی نیست رفتم پایین کلی دنبالش گشتم ولی نبود از خدمتکارا پرسیدم گفتن تو حیاطه رفتم دیدم پیش تهیونگه
ات:سلام...صبح بخیر
تهیونگ:سلام....چی شده؟
ات:هیچی....میشه با یجی برم بیرون
تهیونگ:باشه
*رفتم لباس پوشیدم یکم آرایش کردم ی لباسم تن یجی کردم رفتیم سمت خونه بابام*
م.شوگا:سلام ات جونم سلام گوگولی من
ات:سلام خاله
یجی:سلام....دایی کجاست؟
م.شوگا:خوابیده دیگه خدا میدونه کی بیدار میشه
یجی:خب من میرم بیدارش کنم
م.شوگا:اگر بتونی بیدارش کنی بهت جایزه میدم
یجی:باشه
ویو یجی
رفتم طبقه بالا سمت اتاق دایی ولی نمی تونستم در و باز کنم که یکی از خدمتکارا رو دیدم
یجی:میشه این در و باز کنی
^:ولی ارباب خوابن
یجی:گفتم در و باز کن
^:باشه کوچولو
رفتم تو اتاق دیدم خوابه رفتم رو تخت رو شکمش نشستم و ی چک محکم زدم تو صورت
شوگا:اییییییی(داد خیلی بلند)
یجی:پاشو
شوگا:پس تویی میکشمتتتتتتتتت
یجی:ماماننننننننن(داد)
ویو ات
یجی رفت بالا که صدای داد شوگا اومد بعد خودشم من و صدا کرد رفتم بالا دیدم شوگا داره دنبالش میکنه
ات:شوگا چی کار میکنی؟
شوگا:بچت مثل خودت کرم داره
ات:مشکل داری
شوگا:مگه جرعت دارم؟
یجی:مامان میشه با دایی بریم بیرون
ات:داییت حوصله نداره بیا دوتایی بریم
شوگا:زر میزنه الان آماده میشم
ات:دارم برات شوگا(تو ذهنش)
((فلش بک به بیرون))
رفتیم بیرون خرید کنیم
شوگا:عه ات من اینو میخوام(لباس دیده)
ات:مگه خودت پول نداری؟
شوگا:فک کردم تو میخری
ات:خب اشتباه فک کردی بعدا خودت بخر
شوگا:توروخدا
ات:نوچ
یجی:مامان گناه داره
ات:نه
یجی:واسم بابا که پیدا نمیکنی حداقل باهام خوب باش(بغض)
ات:یجی...اخه....باشه
شوگا:یسسسسس
رفتیم کلی براشون خرید کردم که یجی عروسک دید
یجی:مامان اینو میخری
ات:یجی تو کلی عروسک داری
یجی:اخه این خیلی کیوته
ات:نمیخرم
شوگا:من میخرم
ات:تو مگه پول آوردی
شوگا:بله
ات:دوباره گولم زدی
شوگا:تو ساده ای به من چه
شرط ۵ لایک
((فلش بک به فردا))
بیدار شدم دیدم یجی نیست رفتم پایین کلی دنبالش گشتم ولی نبود از خدمتکارا پرسیدم گفتن تو حیاطه رفتم دیدم پیش تهیونگه
ات:سلام...صبح بخیر
تهیونگ:سلام....چی شده؟
ات:هیچی....میشه با یجی برم بیرون
تهیونگ:باشه
*رفتم لباس پوشیدم یکم آرایش کردم ی لباسم تن یجی کردم رفتیم سمت خونه بابام*
م.شوگا:سلام ات جونم سلام گوگولی من
ات:سلام خاله
یجی:سلام....دایی کجاست؟
م.شوگا:خوابیده دیگه خدا میدونه کی بیدار میشه
یجی:خب من میرم بیدارش کنم
م.شوگا:اگر بتونی بیدارش کنی بهت جایزه میدم
یجی:باشه
ویو یجی
رفتم طبقه بالا سمت اتاق دایی ولی نمی تونستم در و باز کنم که یکی از خدمتکارا رو دیدم
یجی:میشه این در و باز کنی
^:ولی ارباب خوابن
یجی:گفتم در و باز کن
^:باشه کوچولو
رفتم تو اتاق دیدم خوابه رفتم رو تخت رو شکمش نشستم و ی چک محکم زدم تو صورت
شوگا:اییییییی(داد خیلی بلند)
یجی:پاشو
شوگا:پس تویی میکشمتتتتتتتتت
یجی:ماماننننننننن(داد)
ویو ات
یجی رفت بالا که صدای داد شوگا اومد بعد خودشم من و صدا کرد رفتم بالا دیدم شوگا داره دنبالش میکنه
ات:شوگا چی کار میکنی؟
شوگا:بچت مثل خودت کرم داره
ات:مشکل داری
شوگا:مگه جرعت دارم؟
یجی:مامان میشه با دایی بریم بیرون
ات:داییت حوصله نداره بیا دوتایی بریم
شوگا:زر میزنه الان آماده میشم
ات:دارم برات شوگا(تو ذهنش)
((فلش بک به بیرون))
رفتیم بیرون خرید کنیم
شوگا:عه ات من اینو میخوام(لباس دیده)
ات:مگه خودت پول نداری؟
شوگا:فک کردم تو میخری
ات:خب اشتباه فک کردی بعدا خودت بخر
شوگا:توروخدا
ات:نوچ
یجی:مامان گناه داره
ات:نه
یجی:واسم بابا که پیدا نمیکنی حداقل باهام خوب باش(بغض)
ات:یجی...اخه....باشه
شوگا:یسسسسس
رفتیم کلی براشون خرید کردم که یجی عروسک دید
یجی:مامان اینو میخری
ات:یجی تو کلی عروسک داری
یجی:اخه این خیلی کیوته
ات:نمیخرم
شوگا:من میخرم
ات:تو مگه پول آوردی
شوگا:بله
ات:دوباره گولم زدی
شوگا:تو ساده ای به من چه
شرط ۵ لایک
۳.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.