فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 56
ات ویو:بابا همینجوری داشت میخوند و بهشون نگاه میکرد بدون اینکه ریاکشنی داشته باشه......یه جورایی از این حالتش که ریاکشنی نداره میترسم و خوشم نمیاد.....منو یاد بچگیم میندازه.......بعد از خوندن همشون یکم از لپ تاب فاصله کرد و روشو طرف من کرد....یا خدا نکنه بدش اومده باشه.....یا همینجوری لپ تاب رو بندازه زمین بگه این چیه نوشتی.....یا اگه..
€ات؟ات کجایی؟
÷ها؟من؟؟من که همینجام
€چندبار صدات کردم
÷ببخشید تو حال خودم بودم
€نوشته هات عالیه.....واقعا خوشم اومد.....قطعا یه چیز عللی میشه و آرمی ها حتما خوششون میاد....بعدش یکی هم ننوشتی....دو سه تا چیز متفاوت نوشتی....واقعا همشون عالین
÷ممنونم
ات ویو:از حالت صورت بابا میتونستم بفهمم که یا میخواست بیشتر تعریف کنه یا میخواست سر صحبت رو باز کنه ولی روش انگار نمیشد.....منم خب نمیتونستم چیزی بگم.....همینجوری دو سه دقیقه ای ساکت بودیم که مامان هم اومد
×پدر و دختر چی بهم دیگه میگین که این اندازه این بالایین؟
÷هیچی داشتیم درمورد کار حرف میزدیم
×بازم درباره ی کار؟؟
÷خب بله
×مثلا تازه اومدی دو سه ساعت نگذشته هنوز خستگیت در نرفته اومدی سر کارت؟؟؟
÷آممم آره
×اصن پاشو نمیخواد امروز رو کار کنی هر چقد نوشتی بسه....بیا پایین پیش من.....مثلا تازه پیدات کردم و تازه اومدی پیشم
÷خیله خب اینو بنویسم میام
×بیخود بیخود بیا پایین
÷باشه الان میام
×بشمار سه بیا پایین
÷چشم
×آقای مین شما هم دوست داشتین بیایین
€باشه
(میونگ رفت)
€اگه چیزی برای اتاقت نیاز داشتی بگو
÷فعلا که همه چی داره چیزی نیاز داشتم میخرم
€ولی چون اینجایی اگه خودت بخری مامانت پوست کلمو میکنه پس به خودم بگو باشه؟
÷خیله خب
€خب بریم پایین
÷باشه
ادامه دارد.......
خب این تا اینجا:)
باز فردا اینا میزارم:)))))
ات ویو:بابا همینجوری داشت میخوند و بهشون نگاه میکرد بدون اینکه ریاکشنی داشته باشه......یه جورایی از این حالتش که ریاکشنی نداره میترسم و خوشم نمیاد.....منو یاد بچگیم میندازه.......بعد از خوندن همشون یکم از لپ تاب فاصله کرد و روشو طرف من کرد....یا خدا نکنه بدش اومده باشه.....یا همینجوری لپ تاب رو بندازه زمین بگه این چیه نوشتی.....یا اگه..
€ات؟ات کجایی؟
÷ها؟من؟؟من که همینجام
€چندبار صدات کردم
÷ببخشید تو حال خودم بودم
€نوشته هات عالیه.....واقعا خوشم اومد.....قطعا یه چیز عللی میشه و آرمی ها حتما خوششون میاد....بعدش یکی هم ننوشتی....دو سه تا چیز متفاوت نوشتی....واقعا همشون عالین
÷ممنونم
ات ویو:از حالت صورت بابا میتونستم بفهمم که یا میخواست بیشتر تعریف کنه یا میخواست سر صحبت رو باز کنه ولی روش انگار نمیشد.....منم خب نمیتونستم چیزی بگم.....همینجوری دو سه دقیقه ای ساکت بودیم که مامان هم اومد
×پدر و دختر چی بهم دیگه میگین که این اندازه این بالایین؟
÷هیچی داشتیم درمورد کار حرف میزدیم
×بازم درباره ی کار؟؟
÷خب بله
×مثلا تازه اومدی دو سه ساعت نگذشته هنوز خستگیت در نرفته اومدی سر کارت؟؟؟
÷آممم آره
×اصن پاشو نمیخواد امروز رو کار کنی هر چقد نوشتی بسه....بیا پایین پیش من.....مثلا تازه پیدات کردم و تازه اومدی پیشم
÷خیله خب اینو بنویسم میام
×بیخود بیخود بیا پایین
÷باشه الان میام
×بشمار سه بیا پایین
÷چشم
×آقای مین شما هم دوست داشتین بیایین
€باشه
(میونگ رفت)
€اگه چیزی برای اتاقت نیاز داشتی بگو
÷فعلا که همه چی داره چیزی نیاز داشتم میخرم
€ولی چون اینجایی اگه خودت بخری مامانت پوست کلمو میکنه پس به خودم بگو باشه؟
÷خیله خب
€خب بریم پایین
÷باشه
ادامه دارد.......
خب این تا اینجا:)
باز فردا اینا میزارم:)))))
۱۵.۲k
۱۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.