*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت دهم^
#جین
رفتم پیش کیونگ سو و گفتم: بس کن مردم اینجوری میمیرن اگ بخندونیشون بسه میخوای اعدام شی احمق همین الان تمومش کن(با داد گف اینو)
کیونگ سو خنده از رو صورتش محو شد و گف: اینجا داشتی تو خونه یوری چیکار میکردی؟؟
گفتم: هیچی فقط چون میدونستم کنار یوری بمونم تو پیدات میشه اومدم پیشش..
با حالت عصبی داد زد: دروغ نگو!!
تو هیونگ من بودی چطور تونستی اینجوری با من رفتار کنی و دویست سال ولم کنی؟ حالا این مهم نیس چون شاید ازت کاری بر نمیومده چون خیلی ضعیفی تو یه فرشته ای ولی این مهمه ک الان داری با یوری نقشه میکشی تا منو ازش دور کنی..
اون هیچی نمیدونه ولی اگ میدونست بین ما چی گذشته الان نقشه های تورو قبول نمیکرد،،
منک دیگ داشتم دیوونه میشدم بهش گفتم: کیونگ سوااا میدونی ک اگ بهش نزدیک بشی بلاخره یا تو یا اون یا دوتاتون میمیرید؟؟
علاوه بر اون تو داری مردم بدبخت و هم میکشی تو یه فرشته بودی...
چرا..چرا بخاطر یه دختر خودتو به یه شیطان تبدیل کردی؟؟
کیونگ سو یه لبخند با بغض زد صورتش داشت سیاه میشد ک گف: اون دختر دنیای منه حتی اگ بخاطرش شیطان بشم یا بمیرم به تو مربوط نیس،،
#یونگ_سو
رفتم تو اتاق تا ببینم جونگ سو چشه ک یدفه خندش تموم شد و رف سراغ نوشتنش ازش پرسیدم الان داشتی میخندیدی؟؟
جونگ سو: نونا کی اومدی تو اتاق؟نه چرا بخندم؟؟
منک فهمیدم قضیه چیه از اتاق اومدم بیرون تا به جین شی بگم یه کاری کنه داداشم چرا وارد این قضیه شد وای نه!!
رفتم تو خونه ولی کسی نبود ک یدفه دیدم در ک نیمه باز بود محکم باز شد و جین پرت شد داخل:/
رفتم طرف جین تا ببینم قضیه چیه ک دیدم همونی ک اسمش کیونگ سوعه با عصبانیت اومد طرف من دستاشو گذاشت رو بازوهام و گف: یوری بیا بریم هوم؟ بریم یه جای دور از خدایان و این هیونگ لعنتیمن:/
دستمو گرفت و داشت میبرد منو بیرون ولی قبل اینک دستمو بکشم بیرون از دستش جین اومد و هلش داد به طرف میز قدرت جین زیاد بود،،اونم به جین مشت زد و طرف آشپزخونه پرتش کرد انگار قدرتش بیشتر از جین شی بود جونگ سو اومد بیرون و با ترس گف: نونا اینجا چ خبره؟؟
کیونگ سو خونی ک گوشه لبش اومد و پاک کرد و یه لبخندی زد و باز نصف صورتش سیاه شد ک باعث شد جونگ سو بخنده اونقدری ک افتاد زمین و داشت بیهوش میشد رفتم پیش کیونگ سو و بهش گفتم: خواهش میکنم داداشمو ول کن اون گناهی نکرده اینجوری نفس کم میاره و میمیره ولش کن خواهش میکنم من جز اون کسی و ندارم...
کیونگ سو با همون لبخندش گف: انتخاب کن من یا داداشت..
میدونستم اگ داداشم و انتخاب کنم داداشم و میکشه و اگ اونو انتخاب کنم من و می بره چاره ای نداشتم پس با همون چشای پر از اشکم گفتم: تورو انتخاب میکنم...
~_~______•______~_~
ممنون میشم نظر بدین^-^
^پارت دهم^
#جین
رفتم پیش کیونگ سو و گفتم: بس کن مردم اینجوری میمیرن اگ بخندونیشون بسه میخوای اعدام شی احمق همین الان تمومش کن(با داد گف اینو)
کیونگ سو خنده از رو صورتش محو شد و گف: اینجا داشتی تو خونه یوری چیکار میکردی؟؟
گفتم: هیچی فقط چون میدونستم کنار یوری بمونم تو پیدات میشه اومدم پیشش..
با حالت عصبی داد زد: دروغ نگو!!
تو هیونگ من بودی چطور تونستی اینجوری با من رفتار کنی و دویست سال ولم کنی؟ حالا این مهم نیس چون شاید ازت کاری بر نمیومده چون خیلی ضعیفی تو یه فرشته ای ولی این مهمه ک الان داری با یوری نقشه میکشی تا منو ازش دور کنی..
اون هیچی نمیدونه ولی اگ میدونست بین ما چی گذشته الان نقشه های تورو قبول نمیکرد،،
منک دیگ داشتم دیوونه میشدم بهش گفتم: کیونگ سوااا میدونی ک اگ بهش نزدیک بشی بلاخره یا تو یا اون یا دوتاتون میمیرید؟؟
علاوه بر اون تو داری مردم بدبخت و هم میکشی تو یه فرشته بودی...
چرا..چرا بخاطر یه دختر خودتو به یه شیطان تبدیل کردی؟؟
کیونگ سو یه لبخند با بغض زد صورتش داشت سیاه میشد ک گف: اون دختر دنیای منه حتی اگ بخاطرش شیطان بشم یا بمیرم به تو مربوط نیس،،
#یونگ_سو
رفتم تو اتاق تا ببینم جونگ سو چشه ک یدفه خندش تموم شد و رف سراغ نوشتنش ازش پرسیدم الان داشتی میخندیدی؟؟
جونگ سو: نونا کی اومدی تو اتاق؟نه چرا بخندم؟؟
منک فهمیدم قضیه چیه از اتاق اومدم بیرون تا به جین شی بگم یه کاری کنه داداشم چرا وارد این قضیه شد وای نه!!
رفتم تو خونه ولی کسی نبود ک یدفه دیدم در ک نیمه باز بود محکم باز شد و جین پرت شد داخل:/
رفتم طرف جین تا ببینم قضیه چیه ک دیدم همونی ک اسمش کیونگ سوعه با عصبانیت اومد طرف من دستاشو گذاشت رو بازوهام و گف: یوری بیا بریم هوم؟ بریم یه جای دور از خدایان و این هیونگ لعنتیمن:/
دستمو گرفت و داشت میبرد منو بیرون ولی قبل اینک دستمو بکشم بیرون از دستش جین اومد و هلش داد به طرف میز قدرت جین زیاد بود،،اونم به جین مشت زد و طرف آشپزخونه پرتش کرد انگار قدرتش بیشتر از جین شی بود جونگ سو اومد بیرون و با ترس گف: نونا اینجا چ خبره؟؟
کیونگ سو خونی ک گوشه لبش اومد و پاک کرد و یه لبخندی زد و باز نصف صورتش سیاه شد ک باعث شد جونگ سو بخنده اونقدری ک افتاد زمین و داشت بیهوش میشد رفتم پیش کیونگ سو و بهش گفتم: خواهش میکنم داداشمو ول کن اون گناهی نکرده اینجوری نفس کم میاره و میمیره ولش کن خواهش میکنم من جز اون کسی و ندارم...
کیونگ سو با همون لبخندش گف: انتخاب کن من یا داداشت..
میدونستم اگ داداشم و انتخاب کنم داداشم و میکشه و اگ اونو انتخاب کنم من و می بره چاره ای نداشتم پس با همون چشای پر از اشکم گفتم: تورو انتخاب میکنم...
~_~______•______~_~
ممنون میشم نظر بدین^-^
۱۹.۴k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.