*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت نهم^
#یونگ_سو
من ک اصن کیونگ سو نمیشناختم خودمو از بغلش کشیدم بیرون و گفتم آقا من شمارو نمیشناسم مزاحمم نشو...
زود داروهارو از زمین برداشتم و رفتم خونه قلبم داشت از جاش درمی اومد،، اون همون پسره بود چرا اونک خیلی مظلومه چرا باید یه هیولا باشه...
ک یدفه یاد حرفش افتادم: تو ک من و مث اونا هیولا نمیبینی؟؟
آیش داشتم دیوونه میشدم رفتم تو اتاقم و رو صندلیم نشستم همه اتفاقات این شیش ماه و بهم متصل کردم همه به هم مربوط بود و تازه فهمیدم شخصی ک خدایان کشتنش بخاطر اون فرشته منم...
چ ظالمانه:/
همونطور ک داشتم برا خودم فکر و خیال میکردم یه نفر در خونمون رو زد فک کردم مین کی و میچا باشن پس رفتم پایین ولی تا جونگ سو درو باز کرد دیدم آقای جینه اصلا فک نمی کردم جدی بگه ک داره میاد:/
بی وقفه و بدون اجازه اومد تو و نشست رو کاناپه جونگ سو ک نمیشناختش با تعجب گف: ببخشید آقا چرا اومدین تو؟ شمارو میشناسیم؟؟
جین: تو باید داداش یوری باشی،، من یکی از دوستای یوری ام^^
جونگ سو: یوری کیه؟؟
من ک این وسط گیج شده بودم بهش گفتم: ببخشید آقای سوک جین واقعا میخواین اینجا بمونین؟ شوخیتون گرفته؟؟جونگ سو راست میگ یوری کیه؟؟
آقای جین یه لبخندی زد و گف: یوری دیگ اسم قدیمیه تو،،بعدشم شوخیم کجا بود باید از نزدیک مواظبت باشم تا نه تو نه کیونگ سو آسیب نبینین؛کیونگ سو ک خودشو بهم نشون نمیده پس پیش تو میمونم تا ببینمش،،
جونگ سو ک گیج شده بود رو شو کرد طرف من و گف: نونا قضیه چیه؟چیشده؟؟
من: هیچی برو تو اتاقت بعدا بهت میگم،،
جونگ سو رفت تو اتاق زود رفتم کنار جین شی رو کاناپه نشستم و بهش گفتم: الان تکلیف من چیه این وسط چیکار کنم ک از این بازیچه بیرون بیام؟؟
جین: این یه بازیچه نیست سرنوشت شماس ک بهم گره خورده ولی چون امکان زیاد دوتاتون تو خطرید من داداشم و باید از تو دور کنم تو فقط باید یه کاری کنی..
_داداشته؟؟
جین: عوم داداشمه داداش ناتنیم؛
_خب حالا چکاری باید بکنم؟
جین: باید هروقت دیدیش بمن زنگ بزنی و اگرم نتونستی بهم دسترسی پیدا کنی ازش فرار کن..
من: خب اون امکان داره آدمای بیشتری بکشه...
جین: نه نمیذارم نگران نباش..
داشتیم حرف میزدیم ک یهو صدای جونگ سو ک تو اتاق به طرز فجیحی میخندید و شنیدیم سراسیمه رفتم ببینم چشه...
#جین
من تا صدای داداشش و شنیدم رفتم تو بالکن تا ببینم مردمم میخندن یا نه..
دیدم کیونگ سو با صورت نصفه سیاهش یه لبخند کج زده و داره با خنده عصبیش بهم نگاه میکنه مردم کنار اون ک داشتن رد میشدن هم مث جونگ سو شروع به خنده کردن...
حس بدی داشتم از یه طرف نگرانش بودم از یه طرفم از دستش عصبانی بودم...
~_~_~_~_~_~
نظر بدین تا پارتای بعدی و بذارم:)
^پارت نهم^
#یونگ_سو
من ک اصن کیونگ سو نمیشناختم خودمو از بغلش کشیدم بیرون و گفتم آقا من شمارو نمیشناسم مزاحمم نشو...
زود داروهارو از زمین برداشتم و رفتم خونه قلبم داشت از جاش درمی اومد،، اون همون پسره بود چرا اونک خیلی مظلومه چرا باید یه هیولا باشه...
ک یدفه یاد حرفش افتادم: تو ک من و مث اونا هیولا نمیبینی؟؟
آیش داشتم دیوونه میشدم رفتم تو اتاقم و رو صندلیم نشستم همه اتفاقات این شیش ماه و بهم متصل کردم همه به هم مربوط بود و تازه فهمیدم شخصی ک خدایان کشتنش بخاطر اون فرشته منم...
چ ظالمانه:/
همونطور ک داشتم برا خودم فکر و خیال میکردم یه نفر در خونمون رو زد فک کردم مین کی و میچا باشن پس رفتم پایین ولی تا جونگ سو درو باز کرد دیدم آقای جینه اصلا فک نمی کردم جدی بگه ک داره میاد:/
بی وقفه و بدون اجازه اومد تو و نشست رو کاناپه جونگ سو ک نمیشناختش با تعجب گف: ببخشید آقا چرا اومدین تو؟ شمارو میشناسیم؟؟
جین: تو باید داداش یوری باشی،، من یکی از دوستای یوری ام^^
جونگ سو: یوری کیه؟؟
من ک این وسط گیج شده بودم بهش گفتم: ببخشید آقای سوک جین واقعا میخواین اینجا بمونین؟ شوخیتون گرفته؟؟جونگ سو راست میگ یوری کیه؟؟
آقای جین یه لبخندی زد و گف: یوری دیگ اسم قدیمیه تو،،بعدشم شوخیم کجا بود باید از نزدیک مواظبت باشم تا نه تو نه کیونگ سو آسیب نبینین؛کیونگ سو ک خودشو بهم نشون نمیده پس پیش تو میمونم تا ببینمش،،
جونگ سو ک گیج شده بود رو شو کرد طرف من و گف: نونا قضیه چیه؟چیشده؟؟
من: هیچی برو تو اتاقت بعدا بهت میگم،،
جونگ سو رفت تو اتاق زود رفتم کنار جین شی رو کاناپه نشستم و بهش گفتم: الان تکلیف من چیه این وسط چیکار کنم ک از این بازیچه بیرون بیام؟؟
جین: این یه بازیچه نیست سرنوشت شماس ک بهم گره خورده ولی چون امکان زیاد دوتاتون تو خطرید من داداشم و باید از تو دور کنم تو فقط باید یه کاری کنی..
_داداشته؟؟
جین: عوم داداشمه داداش ناتنیم؛
_خب حالا چکاری باید بکنم؟
جین: باید هروقت دیدیش بمن زنگ بزنی و اگرم نتونستی بهم دسترسی پیدا کنی ازش فرار کن..
من: خب اون امکان داره آدمای بیشتری بکشه...
جین: نه نمیذارم نگران نباش..
داشتیم حرف میزدیم ک یهو صدای جونگ سو ک تو اتاق به طرز فجیحی میخندید و شنیدیم سراسیمه رفتم ببینم چشه...
#جین
من تا صدای داداشش و شنیدم رفتم تو بالکن تا ببینم مردمم میخندن یا نه..
دیدم کیونگ سو با صورت نصفه سیاهش یه لبخند کج زده و داره با خنده عصبیش بهم نگاه میکنه مردم کنار اون ک داشتن رد میشدن هم مث جونگ سو شروع به خنده کردن...
حس بدی داشتم از یه طرف نگرانش بودم از یه طرفم از دستش عصبانی بودم...
~_~_~_~_~_~
نظر بدین تا پارتای بعدی و بذارم:)
۱۶.۲k
۰۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.