برده part
﴿ برده ﴾۲۵ part
هویون در بالکن اتاق نسبتاً کوچکش ایستاده و دستش هایش را روی نرده ها سرد گذاشت و غرق در افکارش چشم بسته زمزمه میکرد : گانگنام گاندونگ گانگبوک گانگسئو گواناگ گورو نوون
جیمین بی سرو صدا وارده اتاق شده متعجب ایستاده بود هویون داشت با خودش حرف میزد داشت چی میگفت اسم های منطقه های سئول
به آرومی دستی رو شونه اش گذاشت هویون ترسیده روبه جیمین کرد و سریع گفت : آخه آدم انقد بی سرو صدا میاد داخل اتاق
جیمین : من در زدم اما انگار تو نشنیدی داشتی با خودت حرف میزدی
هویون پوزخندی زد و گفت : به تو ربطی نداره جیمی
دوباره برگشت و پشت کرد به جیمین هیچوقت نمیتونست احساسش رو بهش بگه،
جیمین با دیدن لباس دخترونه ای که هویون پوشیده بود لبخندی زد چرا که هیچوقت اون لباس دخترانه نمیپوشید اما واقعا از نظر جیمین خوشگل و زیبا اومده بود چرا که همیشه هویون براش خاص بود
نزدیکش شد و پشت سرش ایستاد به قدری نزدیک بود که گرمای آغوش اش را هویون حس کند جیمین دست هاشو روی نرده ها کنار دست های هویون گذاشت و دم گوش اش زمزمه کرد : چرا اینطوری پوشیدی
هویون که فکر میکرد جیمین خوشش میاد اینطوری پوشیده بود اما انگار برعکس شده بود با صدای پایین نجوا کرد : چرا بد شده نباید می پوشیدم
جیمین تک خنده ای زد و گفت : نه خیلی هم خوب شدی اما هویون با استایل خودش زیبا تر میشه
قلبش لرزید اما به روی خودش نیاورد شاید این تنها راه فراموش کردنش بود ولی جیمین ول کن نبود و بازم حرف میزد
البته که نایون جلوی درب اتاق ایستاده بود و به آنها نگاه میکرد و به شدت از این موضوع که پسرش این همه به هویون نزدیک شده خوشش نیامد برعکس عصبی شد طوری که میخواست همین الان هویون رو با دست هایش خفه کنه اما الان وقتش نبود هیچوقت نمیخواست جلوی پسرش خودش رو بده نشون بده پس صبر کرد و از از جلوی اتاق رد شد
...... سئول عصر ...
بعد از تموم کردن قهوهها
دوتایی برای کمی قدم زدن به ساحل رفتند
و شانه به شانه یکدیگر قدم میزدند و غروب داشت کم کم جای خود را به شب می.داد ،
در آن ساعت ساحل نسبتا خلوت بود و تعداد افراد کمی پراکنده تنها یا با یکدیگر دیده می شدند.
هویون در بالکن اتاق نسبتاً کوچکش ایستاده و دستش هایش را روی نرده ها سرد گذاشت و غرق در افکارش چشم بسته زمزمه میکرد : گانگنام گاندونگ گانگبوک گانگسئو گواناگ گورو نوون
جیمین بی سرو صدا وارده اتاق شده متعجب ایستاده بود هویون داشت با خودش حرف میزد داشت چی میگفت اسم های منطقه های سئول
به آرومی دستی رو شونه اش گذاشت هویون ترسیده روبه جیمین کرد و سریع گفت : آخه آدم انقد بی سرو صدا میاد داخل اتاق
جیمین : من در زدم اما انگار تو نشنیدی داشتی با خودت حرف میزدی
هویون پوزخندی زد و گفت : به تو ربطی نداره جیمی
دوباره برگشت و پشت کرد به جیمین هیچوقت نمیتونست احساسش رو بهش بگه،
جیمین با دیدن لباس دخترونه ای که هویون پوشیده بود لبخندی زد چرا که هیچوقت اون لباس دخترانه نمیپوشید اما واقعا از نظر جیمین خوشگل و زیبا اومده بود چرا که همیشه هویون براش خاص بود
نزدیکش شد و پشت سرش ایستاد به قدری نزدیک بود که گرمای آغوش اش را هویون حس کند جیمین دست هاشو روی نرده ها کنار دست های هویون گذاشت و دم گوش اش زمزمه کرد : چرا اینطوری پوشیدی
هویون که فکر میکرد جیمین خوشش میاد اینطوری پوشیده بود اما انگار برعکس شده بود با صدای پایین نجوا کرد : چرا بد شده نباید می پوشیدم
جیمین تک خنده ای زد و گفت : نه خیلی هم خوب شدی اما هویون با استایل خودش زیبا تر میشه
قلبش لرزید اما به روی خودش نیاورد شاید این تنها راه فراموش کردنش بود ولی جیمین ول کن نبود و بازم حرف میزد
البته که نایون جلوی درب اتاق ایستاده بود و به آنها نگاه میکرد و به شدت از این موضوع که پسرش این همه به هویون نزدیک شده خوشش نیامد برعکس عصبی شد طوری که میخواست همین الان هویون رو با دست هایش خفه کنه اما الان وقتش نبود هیچوقت نمیخواست جلوی پسرش خودش رو بده نشون بده پس صبر کرد و از از جلوی اتاق رد شد
...... سئول عصر ...
بعد از تموم کردن قهوهها
دوتایی برای کمی قدم زدن به ساحل رفتند
و شانه به شانه یکدیگر قدم میزدند و غروب داشت کم کم جای خود را به شب می.داد ،
در آن ساعت ساحل نسبتا خلوت بود و تعداد افراد کمی پراکنده تنها یا با یکدیگر دیده می شدند.
- ۱.۵k
- ۲۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط