پسر عمو
پسر عمو
لیا : چی شده
هانا :بشین و نگاه کن (پوزخند )
عمو زنمو گفته بودین لیا یه شغل داره مگه نه؟
پدر لیا :آره ، خب ؟
هانا : تا حالا فکر کردین شغلش چیه؟
مادر لیا : ما به لیا اعتماد داریم و فکر نکنم مسائل خانوادگی ما به تو ربطی داشته باشه
هانا : درسته ، اما .....
شروع کرد نشون دادن چند عکس به اعضای خانواده لیا ل5خت در بغل یه مرد دیگه
لیا :هی تو داری چیکار میکنی؟
هانا: هیچی دارم حقیقتو نشون میدم
مادر هانا: وای خدای من دختره هر2زه رو ببین
مادر لیا :حرف دهنتو بفهم تو حق نداری در مورد دختر من این حرف رو بزنی
خانواده ها درحال حرف زدن بودن
و لیا نگاهش به تهیونگ افتاد که با خشم بهش نگاه میکرد ناگهان تهیونگ بلند شد و با زدن توی گوش لیا ، دست هانا رو گرفت و رفت
لیا توی شک بود
دستش رو به سمت صورتش برد و اون جا رو لمس کرد
حال به احساساتش پی برده بود او عاشق تهیونگ بود و الان هم لیا یه تصمیم گرفته بود
لیا : پس درمورد شغل من کنجکاو بودین (پوزخند ) باشه ، میفهمین
مادر هانا : امیدوارم مارو به بار یا کاباره نبری
همه اعضای خانواده به خونه شخصی خودشون رفتن و ..........
لیا : چی شده
هانا :بشین و نگاه کن (پوزخند )
عمو زنمو گفته بودین لیا یه شغل داره مگه نه؟
پدر لیا :آره ، خب ؟
هانا : تا حالا فکر کردین شغلش چیه؟
مادر لیا : ما به لیا اعتماد داریم و فکر نکنم مسائل خانوادگی ما به تو ربطی داشته باشه
هانا : درسته ، اما .....
شروع کرد نشون دادن چند عکس به اعضای خانواده لیا ل5خت در بغل یه مرد دیگه
لیا :هی تو داری چیکار میکنی؟
هانا: هیچی دارم حقیقتو نشون میدم
مادر هانا: وای خدای من دختره هر2زه رو ببین
مادر لیا :حرف دهنتو بفهم تو حق نداری در مورد دختر من این حرف رو بزنی
خانواده ها درحال حرف زدن بودن
و لیا نگاهش به تهیونگ افتاد که با خشم بهش نگاه میکرد ناگهان تهیونگ بلند شد و با زدن توی گوش لیا ، دست هانا رو گرفت و رفت
لیا توی شک بود
دستش رو به سمت صورتش برد و اون جا رو لمس کرد
حال به احساساتش پی برده بود او عاشق تهیونگ بود و الان هم لیا یه تصمیم گرفته بود
لیا : پس درمورد شغل من کنجکاو بودین (پوزخند ) باشه ، میفهمین
مادر هانا : امیدوارم مارو به بار یا کاباره نبری
همه اعضای خانواده به خونه شخصی خودشون رفتن و ..........
- ۲.۲k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط