مافیای خشن #پارت_دو
که یهو یکی صدام زد منم سریع برگشتم تا ببینم کیه دیدم یوناست(دوست صمیمی ات)که با کلی ذوق پرید بغلم.
ات:اوه یونا چیشده انقدر خوشحالی؟
یونا: وایی ات چجوری بت بگم راستش قراره سوهو بیاد
خاسگاریم
ات:چی جدییی؟ چه عالی!
یونا : ات یه خواهش کوچولو دارم
ات:جونم بگو
یونا : ات جونم میشه امروز بیای خونه ی من؟
ات: اوم باشه کیا هستن؟
یونا: منم و تو و سوهو
ات: اوکی باشه
یونا: پس میبینمت
ات: اوکی فعلا
ویو ات
وقتی یونا رفت رفتم سراغ سفارشا و بقیه کارام.
(چند ساعت بعد)
کارام تموم شده بود حدودا ساعت ۸ شب بود
و خیلی خسته بودم ولی باید میرفتم خونه ی یونا
راه افتادم که برم. وقتی داشتم از یه کوچه رد میشدم یهو یه ون
مشکی رنگ پیچید جلوم خیلی ترسیدم خواستم فرار کنم که پام به یه چیزی گیر کرد و خوردم زمین همون موقع دو تا مرد هیکلی از ماشین پیاده شدن و یکشون یه چیزی گذاشت رو صورتم و دیگه چیزی نفهمیدم
ویو جنکوک
منتظر بودم تا دختر اون کیم دویون رو برام بیارن تا بهش بفهمونم مافیا یعنی چی.
(تق تق)
&:قربان بیام تو؟
کوک: بیا تو
&: قربان اوردیمش
کوک: ببرش تو یکی ار اتاقا و به صندلی ببندش
&:چشم
ادامه دارد
ات:اوه یونا چیشده انقدر خوشحالی؟
یونا: وایی ات چجوری بت بگم راستش قراره سوهو بیاد
خاسگاریم
ات:چی جدییی؟ چه عالی!
یونا : ات یه خواهش کوچولو دارم
ات:جونم بگو
یونا : ات جونم میشه امروز بیای خونه ی من؟
ات: اوم باشه کیا هستن؟
یونا: منم و تو و سوهو
ات: اوکی باشه
یونا: پس میبینمت
ات: اوکی فعلا
ویو ات
وقتی یونا رفت رفتم سراغ سفارشا و بقیه کارام.
(چند ساعت بعد)
کارام تموم شده بود حدودا ساعت ۸ شب بود
و خیلی خسته بودم ولی باید میرفتم خونه ی یونا
راه افتادم که برم. وقتی داشتم از یه کوچه رد میشدم یهو یه ون
مشکی رنگ پیچید جلوم خیلی ترسیدم خواستم فرار کنم که پام به یه چیزی گیر کرد و خوردم زمین همون موقع دو تا مرد هیکلی از ماشین پیاده شدن و یکشون یه چیزی گذاشت رو صورتم و دیگه چیزی نفهمیدم
ویو جنکوک
منتظر بودم تا دختر اون کیم دویون رو برام بیارن تا بهش بفهمونم مافیا یعنی چی.
(تق تق)
&:قربان بیام تو؟
کوک: بیا تو
&: قربان اوردیمش
کوک: ببرش تو یکی ار اتاقا و به صندلی ببندش
&:چشم
ادامه دارد
- ۵.۰k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط