مافیای خشن #پارت_سه

&:چشم

کوک: میتونی بری

&:بله چشم

ویو ات

وقتی بیدار شدم تو یه اتاق نسبتا تاریک بودم و به یه صندلی بسته شده بودم
صدای پا شنیدم یکم ترسیدم بعد به خودم اومدم و یه نفر وارد اتاق شد یه مرد جذاب با کت شلوار مشکی بود ولی ازش بشدت بدم میومد اومد جلو و گفت

کوک: سلام دزد کوچولو

ات: ولم کن عوضی با من چیکار دارییی

کوک: هه عوضی؟ ببین دختره ی چشم سفید حواست به اون دهن کثیفت باشه میدونی من کیم؟

ات: هوففف نه نمیدونم

کوک: من همون مافیایی هستم که پدرت بش بدهکاره

ات: ها...چ چی؟ م مافیا؟

کوک: اره مافیا

ات: خب صبر کن ببینم مگه شرکتو به پدرم دادی؟

کوک: به پدرت که نه ولی خودش گفت بدم به یکی

ات: اها که اینطور

کوک: سعی نکن بحثو عوض کنی دیگه وقت رفتنه

ات: تروخدا منو نکش هرکاری بگی برات میکنم هر کاری

کوک: اومم خب باید خدمتکارم شی

ات: چییییی امکان نداره

کوک: پس انگاری مردنو بیشتر دوست داری

ات: باشه ببخشید خدمتکارت میشم فقط منو نکش

کوک: خوبه دزد کوچولو

کوک: بیا تو ( با کمی داد)

&: بله قربان اومدم

کوک: دستاشو باز کن

&: چشم قربان

ویو ات

یکی اومد دستامو باز کرد
و گفت که دنبال یارو برم
برم منم وقتی دستامو باز کرد دنبالش رفتم.....

ادامه دارد

لایک کامنت فراموش نشه🩷
دیدگاه ها (۳)

مافیای خشن #پارت_چهار

#مافیای_خشن_پارت ششم

مافیای خشن #پارت_دو

مافیای خشن #پارت_یک

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط