cold Mafia (P39)
cold Mafia (P39)
کوک : حالا وقتشه باند توهم نابود شه بهتره خدافظی کنی.
لیا : چی*تعجب*
کوک فندک اتمی در آورد روشن کرد گذاشت زیر مدارک...بله مدارک باند مافیای گئون نابود شد. (ولی بدونید گئون اون زمان با کیم باک هیون پدر ا.ت دشمن هم بودن)
صبح ویو :
از زبان ا.ت :
صبح که بیدار شدم دیدم تو اتاقم نبودم تو اتاق جونگکوک بودم وقتی دور برم نگاه کردم کوک دیدم خواب بود نزدیکش شدم گونه شو بوسیدم کنار گوشش زمزمه کردم
ا.ت : صبح بخیر
کوک : .....
ا.ت : واااا هروقت بیدار میشدم تو بیدار میشدی*بغض*
داشتم میرفتم که دستم کشید افتادم بغل کوک طوریکه منو محکم تو بغل خودش جا داد موهامو نوازش میکرد. بابت این کار جونگکوک خندیدم.
چند ساعت بعد :
ا.ت : داشتم پنکیک درست میکردم که احساس کردم دستایی دورم حلق شد چون میدونستم صاحب اون دستا کیه لبخندی زدم که منو چرخوند سمتش منو گذاشت رو اپن سرش به گردنم نزدیک کرد بویی کشید.
ا.ت : کوک چیک....
کوک : هششش میخوام یه روز تورو بدون تهیونگ داشته باشم.
ا.ت : کوک پن....
کوک : مگه نمیگم ساکت
ا.ت : کو... *ل.باشو میزاره رو ل.ب های ا.ت کیس فرانسوی شروع میکنه*
10 مین بعد :
ا.ت * نفس کم آورده بودم زدم به شونه کوک تا دست برداره اما اون دست بردار نبود برا همین محکم تر زدم تا برداشت*
کوک : چرا انقد تو شیرینی ها؟
*ا.ت چشمش میفته به پنکیک ها*
ا.ت : عههههه کوک چیکار کردی*داد،کیوت*
کوک : چیکار کردم*میخنده*
ا.ت : نخند بخاطره تو پنکیک های قشنگم سوختن*بغض کرده*
*کوک ا.ت رو میکشه بغل خودش*
کوک : چرا باید برا پنکیک گریه کنی هوم؟ الکی اون مرواریدهاتو حدر نده نمیخوام سر چیزی که مهم نیس بغض کنی.باشه.
ا.ت : سرش به مثبت تکون میده.
از زبان ا.ت :
امشب قرار بود با کوک برم سینما خیلی وقت هست با همدیگه نرفتیم بیرون استایلم پوشیدم رفتم پایین کوک منتظرم بود دستش گرفتم...
کوک : بریم بانوی من
ا.ت : بریم*خنده*
سینما ویو :
ادامه داره...
کوک : حالا وقتشه باند توهم نابود شه بهتره خدافظی کنی.
لیا : چی*تعجب*
کوک فندک اتمی در آورد روشن کرد گذاشت زیر مدارک...بله مدارک باند مافیای گئون نابود شد. (ولی بدونید گئون اون زمان با کیم باک هیون پدر ا.ت دشمن هم بودن)
صبح ویو :
از زبان ا.ت :
صبح که بیدار شدم دیدم تو اتاقم نبودم تو اتاق جونگکوک بودم وقتی دور برم نگاه کردم کوک دیدم خواب بود نزدیکش شدم گونه شو بوسیدم کنار گوشش زمزمه کردم
ا.ت : صبح بخیر
کوک : .....
ا.ت : واااا هروقت بیدار میشدم تو بیدار میشدی*بغض*
داشتم میرفتم که دستم کشید افتادم بغل کوک طوریکه منو محکم تو بغل خودش جا داد موهامو نوازش میکرد. بابت این کار جونگکوک خندیدم.
چند ساعت بعد :
ا.ت : داشتم پنکیک درست میکردم که احساس کردم دستایی دورم حلق شد چون میدونستم صاحب اون دستا کیه لبخندی زدم که منو چرخوند سمتش منو گذاشت رو اپن سرش به گردنم نزدیک کرد بویی کشید.
ا.ت : کوک چیک....
کوک : هششش میخوام یه روز تورو بدون تهیونگ داشته باشم.
ا.ت : کوک پن....
کوک : مگه نمیگم ساکت
ا.ت : کو... *ل.باشو میزاره رو ل.ب های ا.ت کیس فرانسوی شروع میکنه*
10 مین بعد :
ا.ت * نفس کم آورده بودم زدم به شونه کوک تا دست برداره اما اون دست بردار نبود برا همین محکم تر زدم تا برداشت*
کوک : چرا انقد تو شیرینی ها؟
*ا.ت چشمش میفته به پنکیک ها*
ا.ت : عههههه کوک چیکار کردی*داد،کیوت*
کوک : چیکار کردم*میخنده*
ا.ت : نخند بخاطره تو پنکیک های قشنگم سوختن*بغض کرده*
*کوک ا.ت رو میکشه بغل خودش*
کوک : چرا باید برا پنکیک گریه کنی هوم؟ الکی اون مرواریدهاتو حدر نده نمیخوام سر چیزی که مهم نیس بغض کنی.باشه.
ا.ت : سرش به مثبت تکون میده.
از زبان ا.ت :
امشب قرار بود با کوک برم سینما خیلی وقت هست با همدیگه نرفتیم بیرون استایلم پوشیدم رفتم پایین کوک منتظرم بود دستش گرفتم...
کوک : بریم بانوی من
ا.ت : بریم*خنده*
سینما ویو :
ادامه داره...
۱۴.۶k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.