شات ۴
لونا«بعد از اینکه تهیونگ رفت به دوست پسرم جکسون زنگ زدم بیاد تا درس بخونیم😈😂
ته«وقتی رسیدم جلودر خونه یه ماشین دیگه بود گفتم حتما مهمون اومده...ولی کفش مرد هم بود...صدای ناله خونه رو پر کرده رفتم طبقه بالا در یکی از اتاق باز بود لونا رو دیدم با یه مرد دیگه که داشتم درس میخوندن😈😂 یواشکی عکس گرفتم و رفتم اتاقم عکسارو برا پدرم فرستادم...پدرم اومد با دیدن اون صحنه خون جلو چشماشو گرفت و پرتشون کرد بیرون
کیم«باورم نمیشه حق با تو بود
ته«دیدین
کیم«حالا ازش طلاق میگیری
ته«پدر میشه بعدش با ا.ت ازدواج کنم من اونو دوست دارم
کیم«البته که میشه اون مثل لونا هرزه نیست
۲روز بعد
ا.ت«ساعت ۲۰دقیقه به ۱۰ بود شیفته داشت تموم میشد ولی تهیونگ و میمون و بچم نیومدن نا امید شدم که یهو آقای کیم،تهیونگ با بچم اومدن
؟«ا.ت برو سفارش شون رو بگیر
ا.ت«چرا من هوفففف رفتم سفا ش بگیرم تهیونگ بچه رو داد به آقای کیم وقتی رفتم سفارش بگیرم
کیم«دخترم بشین...لطفا
ا.ت«نمیتونستم بگم نه نمیدونم چرا و نشستم که تهیونگ اومد جلوم زانو زد و یه حلقه در آورد
ته«ا.ت میشه شریک زندیگ بشی؟
ا.ت«این مسخره بازیا چیه بچه رو خواستین دادم این دیگه چیه
ته«ا.ت من واقعا دوست دارم بفهم لطفا قبول کن به خاطر تهیون
ا.ت«پس اسمش رو تهیون گذاشتین .....رفتم و تهیونگ رو بغل کردم و گریه کردم
ته«هی گریه نن اون مروارید هاتو هدر نده
ا.ت«بعد از اون اتفاق با تهیونگ ازدواج کردم و در کنار اون و تهیون زندگی خوبی دارم
پایان
ته«وقتی رسیدم جلودر خونه یه ماشین دیگه بود گفتم حتما مهمون اومده...ولی کفش مرد هم بود...صدای ناله خونه رو پر کرده رفتم طبقه بالا در یکی از اتاق باز بود لونا رو دیدم با یه مرد دیگه که داشتم درس میخوندن😈😂 یواشکی عکس گرفتم و رفتم اتاقم عکسارو برا پدرم فرستادم...پدرم اومد با دیدن اون صحنه خون جلو چشماشو گرفت و پرتشون کرد بیرون
کیم«باورم نمیشه حق با تو بود
ته«دیدین
کیم«حالا ازش طلاق میگیری
ته«پدر میشه بعدش با ا.ت ازدواج کنم من اونو دوست دارم
کیم«البته که میشه اون مثل لونا هرزه نیست
۲روز بعد
ا.ت«ساعت ۲۰دقیقه به ۱۰ بود شیفته داشت تموم میشد ولی تهیونگ و میمون و بچم نیومدن نا امید شدم که یهو آقای کیم،تهیونگ با بچم اومدن
؟«ا.ت برو سفارش شون رو بگیر
ا.ت«چرا من هوفففف رفتم سفا ش بگیرم تهیونگ بچه رو داد به آقای کیم وقتی رفتم سفارش بگیرم
کیم«دخترم بشین...لطفا
ا.ت«نمیتونستم بگم نه نمیدونم چرا و نشستم که تهیونگ اومد جلوم زانو زد و یه حلقه در آورد
ته«ا.ت میشه شریک زندیگ بشی؟
ا.ت«این مسخره بازیا چیه بچه رو خواستین دادم این دیگه چیه
ته«ا.ت من واقعا دوست دارم بفهم لطفا قبول کن به خاطر تهیون
ا.ت«پس اسمش رو تهیون گذاشتین .....رفتم و تهیونگ رو بغل کردم و گریه کردم
ته«هی گریه نن اون مروارید هاتو هدر نده
ا.ت«بعد از اون اتفاق با تهیونگ ازدواج کردم و در کنار اون و تهیون زندگی خوبی دارم
پایان
۸۰.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.