نام رمان:عیش و نوش
نام رمان:عیش و نوش
نویسنده:کلثوم حسینی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۴۰۲
خلاصه:
عسل در دوران جوانی با اروندکیان پسر تاجر معروف تهران بدون هیچ علاقه ای ازدواج می کند، بعداز مشکلاتی در راه زندگی متاهلی
با روانشناس مشهور وجذابی به اسم مهرداد آشنا و برخورد می کند. ناخواسته عاشق او می شود و تمنای او را در دل می پروراند… عشقی خاص دل هر دو نبض می زند و پایانی خوش…
دانلود رمان عاشقانه
سلیش برایم تازه بود. ، چهره زن ناخوانا بود ولی _ باشه. پیش بند رو دور گردنش بستم و شانه و آب پاش رو گرفتم و به سمتش کج شدم، اول نرم موهایش رو برس کشیدم و با قیچی انتهایش رو کوتاه می کردم…
دستکش ها رو در آورده و پیش بند دور گردن ِ مُلوک خانم بستم که با لبخندهمیشگیش لب زد: ابروهام و کمی باریک بردار. بی حرف سری تکان دادم که صدایی از پشت سرم شنیدم: فکرنمی کردم کارت اینقد خوب باشه؟ از لحن و کلامش فهمیدم همان زن چشم عسلی هست، برحسب احترام عقب گرد کرده و همزمان نخ اصلاح راهم دور گردنم گره زدم: همیشه از رو ظاهر قضاوت نکنید. خوشحالم از کارم راضی بودین.
لبخندمحوی زد و دستش رو جلو آورد: من سپیده قاسمی هستم… خوشحال می شم بعضی وقتها خودت بیای خونم برای مراسم ها آمادم کنی.
لبم رو گزیدم و دستش بی تردید لمس کردم: ممنون اما، من اصلا خونه کسی اسه میکاپ شنیون اینا نمی رم. گوشه لبش بالا رفت
مطمئن باش ضرر نمی کنی… هرقیمتی که اینجا درست می کنی همون رو دوبرابر می دم، هوم؟ می خوام آرایشگر مخصوص بشی.
رقیه خانم زیرچشمی ما رو می پاید، بنابراین بی حرف به تکان دادن سر اکتفا نمودم که، کارتی به دستم داد و با لبخند از سالن خارج شد. نگاه به کارت انداختم. ” خانم قاسمی طراح لباس مجلسی و …” بی خیال کارت رو داخل جیب شلوارجینم چپاندم و به کارم مشغول شدم و دائم نکته ها رو در ذهنم مرور می کردم. ناسلامتی امروز امتحان هم داشتم و ریلکس مشغول بند انداختن بودم؟
باید یک ساعت زودتر بروم و قدری تست بزنم تا مغزم قاطی و پاطی نکند. کار اصلاح که تمام شد دست هایم را شستم و به سمت رقیه خانم که سرگرم کوتاهی بود نزدیک شدم: باید برم… امتحان دارم. رقیه بدون نگاه جواب داد: . دم غروب شلوغ می شه دوباره بیا ، فعلا مشتری نیست ولی
لبم را از تو گزیدم و بی حرف سمت رختکن رفتم و مدام در دل غر می زدم: اگه بابام پول داشت واسه خودم مغازه می زدم. از صبح سرکارم نه دستت دردنکنه ای نه چیزی..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%db%8c%d8%b4-%d9%88-%d9%86%d9%88%d8%b4-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
نویسنده:کلثوم حسینی
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۴۰۲
خلاصه:
عسل در دوران جوانی با اروندکیان پسر تاجر معروف تهران بدون هیچ علاقه ای ازدواج می کند، بعداز مشکلاتی در راه زندگی متاهلی
با روانشناس مشهور وجذابی به اسم مهرداد آشنا و برخورد می کند. ناخواسته عاشق او می شود و تمنای او را در دل می پروراند… عشقی خاص دل هر دو نبض می زند و پایانی خوش…
دانلود رمان عاشقانه
سلیش برایم تازه بود. ، چهره زن ناخوانا بود ولی _ باشه. پیش بند رو دور گردنش بستم و شانه و آب پاش رو گرفتم و به سمتش کج شدم، اول نرم موهایش رو برس کشیدم و با قیچی انتهایش رو کوتاه می کردم…
دستکش ها رو در آورده و پیش بند دور گردن ِ مُلوک خانم بستم که با لبخندهمیشگیش لب زد: ابروهام و کمی باریک بردار. بی حرف سری تکان دادم که صدایی از پشت سرم شنیدم: فکرنمی کردم کارت اینقد خوب باشه؟ از لحن و کلامش فهمیدم همان زن چشم عسلی هست، برحسب احترام عقب گرد کرده و همزمان نخ اصلاح راهم دور گردنم گره زدم: همیشه از رو ظاهر قضاوت نکنید. خوشحالم از کارم راضی بودین.
لبخندمحوی زد و دستش رو جلو آورد: من سپیده قاسمی هستم… خوشحال می شم بعضی وقتها خودت بیای خونم برای مراسم ها آمادم کنی.
لبم رو گزیدم و دستش بی تردید لمس کردم: ممنون اما، من اصلا خونه کسی اسه میکاپ شنیون اینا نمی رم. گوشه لبش بالا رفت
مطمئن باش ضرر نمی کنی… هرقیمتی که اینجا درست می کنی همون رو دوبرابر می دم، هوم؟ می خوام آرایشگر مخصوص بشی.
رقیه خانم زیرچشمی ما رو می پاید، بنابراین بی حرف به تکان دادن سر اکتفا نمودم که، کارتی به دستم داد و با لبخند از سالن خارج شد. نگاه به کارت انداختم. ” خانم قاسمی طراح لباس مجلسی و …” بی خیال کارت رو داخل جیب شلوارجینم چپاندم و به کارم مشغول شدم و دائم نکته ها رو در ذهنم مرور می کردم. ناسلامتی امروز امتحان هم داشتم و ریلکس مشغول بند انداختن بودم؟
باید یک ساعت زودتر بروم و قدری تست بزنم تا مغزم قاطی و پاطی نکند. کار اصلاح که تمام شد دست هایم را شستم و به سمت رقیه خانم که سرگرم کوتاهی بود نزدیک شدم: باید برم… امتحان دارم. رقیه بدون نگاه جواب داد: . دم غروب شلوغ می شه دوباره بیا ، فعلا مشتری نیست ولی
لبم را از تو گزیدم و بی حرف سمت رختکن رفتم و مدام در دل غر می زدم: اگه بابام پول داشت واسه خودم مغازه می زدم. از صبح سرکارم نه دستت دردنکنه ای نه چیزی..
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b9%db%8c%d8%b4-%d9%88-%d9%86%d9%88%d8%b4-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
#جذاب #عاشقانه
۴.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.