نام رمان:شکاف احساس
نام رمان:شکاف احساس
نویسنده:مریم پرهام
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۴۵۷
رمان عاشقانه :بخشی از رمان
روزنامرو رو اپن گذاشتم مانتوشلوارمو از تو سالن جمع کردمو تنم کردم…. روزنامرو توی کیفم چوپوندمو کلیدو توی کیفم پرت کردم، درو بستم سریع راه افتادم سمت زعفرانیه. پورسون پورسون خودمو به مطب خانوم دکترگلکار رسوندمو پله های چوبیو بالا رفتم ، فشار دادم دستی به مانتوم کشیدمو شال سورمه ایمو مرتب کردم… ۴سوار اسانسور شدمو دکمه با سراستینم خاک روی کفشای ساده مو گرفتمو سعی کردم منظم به نظر بیام. صدای نازک که علام طبقه کرد بیرون پریدم… تابلوی سفیدی که اسم فریباگلکار روش نقش گرفته بودو از دور دیدم سمتش رفتمو دوتا تقه به در زدم هیچ صدایی نیومد درو اروم بازکردم… سالن پراز ادم بود زنا ومردای مختلف میزچوبی گوشه سالن خالی بود؛ خانومی در بازکردو با صدای ظریفش گفت: – خانوم سعیدی شما تشریف بیارین دختردرشت اندامی از تواتاق به سمت در بیرون اومد… خودمو توی سالن کشیدمو سمت اتاقش رفتم،
اروم در زدم صدای ریزبفرماییدش اومد ؛ ۴۹ درو بازکردم که با یه زن مست حدودا -ساله روبه رو شدم ۵۰ روپوش سفید پزشکی تنش بودو شال سورمه ای…. موهای رنگ شده طلاییش از زیر شال بیرون ریخته بود خط چشم حرفه ای و روژکالباسی -هدیه:سلام ببخشید واسه استخدام منشی اومدم نگاهی به سرو پام کردو گفت: -برو فعلابشین پشت همون میز تو سالن مریضارو یکی یکی بفرست تو تا بعدش گزینشت کنم ؛
_۵ #پارت
زود باش، وای نستا باچشای قد گردو رفتم پشت میز نشستم مریضا که بیرون میومدن سریع میگفتم نفر بعدی….
ظهر بودکه سالن خالی از ادم شد چقدر مردم دندون خراب دارن !!۳ساعت مین با دوتا لیوان چایی برگشت:۱۰از اتاقش بیرون اومدو سمت اشپزخونه رفت و بعد یکیشو رومیزم هول داد وروی مبلای چرم سالن نشست سریع رفتم کنارش نشستمو گفتم: -خب منو گزینش نمی کنید؟؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81-%d8%a7%d8%ad%d8%b3%d8%a7%d8%b3-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
نویسنده:مریم پرهام
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۴۵۷
رمان عاشقانه :بخشی از رمان
روزنامرو رو اپن گذاشتم مانتوشلوارمو از تو سالن جمع کردمو تنم کردم…. روزنامرو توی کیفم چوپوندمو کلیدو توی کیفم پرت کردم، درو بستم سریع راه افتادم سمت زعفرانیه. پورسون پورسون خودمو به مطب خانوم دکترگلکار رسوندمو پله های چوبیو بالا رفتم ، فشار دادم دستی به مانتوم کشیدمو شال سورمه ایمو مرتب کردم… ۴سوار اسانسور شدمو دکمه با سراستینم خاک روی کفشای ساده مو گرفتمو سعی کردم منظم به نظر بیام. صدای نازک که علام طبقه کرد بیرون پریدم… تابلوی سفیدی که اسم فریباگلکار روش نقش گرفته بودو از دور دیدم سمتش رفتمو دوتا تقه به در زدم هیچ صدایی نیومد درو اروم بازکردم… سالن پراز ادم بود زنا ومردای مختلف میزچوبی گوشه سالن خالی بود؛ خانومی در بازکردو با صدای ظریفش گفت: – خانوم سعیدی شما تشریف بیارین دختردرشت اندامی از تواتاق به سمت در بیرون اومد… خودمو توی سالن کشیدمو سمت اتاقش رفتم،
اروم در زدم صدای ریزبفرماییدش اومد ؛ ۴۹ درو بازکردم که با یه زن مست حدودا -ساله روبه رو شدم ۵۰ روپوش سفید پزشکی تنش بودو شال سورمه ای…. موهای رنگ شده طلاییش از زیر شال بیرون ریخته بود خط چشم حرفه ای و روژکالباسی -هدیه:سلام ببخشید واسه استخدام منشی اومدم نگاهی به سرو پام کردو گفت: -برو فعلابشین پشت همون میز تو سالن مریضارو یکی یکی بفرست تو تا بعدش گزینشت کنم ؛
_۵ #پارت
زود باش، وای نستا باچشای قد گردو رفتم پشت میز نشستم مریضا که بیرون میومدن سریع میگفتم نفر بعدی….
ظهر بودکه سالن خالی از ادم شد چقدر مردم دندون خراب دارن !!۳ساعت مین با دوتا لیوان چایی برگشت:۱۰از اتاقش بیرون اومدو سمت اشپزخونه رفت و بعد یکیشو رومیزم هول داد وروی مبلای چرم سالن نشست سریع رفتم کنارش نشستمو گفتم: -خب منو گزینش نمی کنید؟؟
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d8%b4%da%a9%d8%a7%d9%81-%d8%a7%d8%ad%d8%b3%d8%a7%d8%b3-%d9%86%d9%88%d8%af%d9%87%d8%b4%d8%aa%db%8c%d8%a7/
۴.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.