نام رمان:پلیس دوست داشتنی من
نام رمان:پلیس دوست داشتنی من
نویسنده:زیبا ستاری
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۶۳۹
خلاصه:سارای پلیسی که پرونده ای رو زیر دستش میگیره که باکمک به مضنون بی گناه این پرونده مسیر زندگیش تغییر میکنه و….
دانلود رمان
بخشی از رمان:
وگفت: _واقعاباورکنم شما پلیس تشریف دارید؟ بیشترشبیه دختربچه های هجده ساله اید لطف کنیدبگیدمسئولای اصلی پرونده بیان اون موقع شایدحرف زدم
آراد اخم غلیظی کرد: _اینجا جای بچه بازی وحرفای مفت نیست فقط به سوالات جواب میدی فهمیدی؟ فقط نگاهش کرد وچیزی نگفت دستام رو مشت کردم وازحرص ناخونام رو توی دستم فشار دادم تاحالاکسی اینطورگستاخانه باهام حرف نزده بودچطورجرئت میکنه! بامشتم محکم کوبیدم رومیزکه وضوح تعجب توچشماش دیدم بلندگفتم: _احترام خودت رو نگه دار تویک مجرمی منم یه پلیس این منم که بایدگستاخ باشم نه تویه کاری نکن جرمت سنگین تربشه اگه حرف بزنی برای خودت بهتره اخم غلیظی کرد وگفت: _من مجرم نیستم کاری هم نکردم فهمیدید؟ کم کم داشت به حرف میومدسعی کردم خونسردباشم لبه ی چادرم رو محکم توی دستم فشردم واروم گفتم: _همه ی مدارک برعلیه توهست تورو اسلحه به دست پیدات کردن آرش احمدی یاهمون مقتول جلوی توبودمدرک ازاین بیشتر؟ کلافه دستش رو توی موهاش کشید وگفت
_نمیدونم چیز زیادی یادم نیست باخانوادم بحث کردم ازخونه زدم بیرون توماشین بودم که یه نفربهم اشاره زدوایسم که ازم ادرس میخواد منم ازماشین پیاده شدم کاغذ رو ازدستش گرفتم وقبل اینکه چیزی بفهمم بیهوش شدم وقتی هم بلندشدم جسد آرش جلوی چشمم بود، وسط دارو درخت بودم اسلحه هم تودستم قبل اینکه به خودم بیام پلیس ها سر رسیدن الانم اینجام من باارش مشکل خانوادگی داشتم چندبارهم باهاش درگیرشدم ولی تاحالافکرقتلش نکرده بودم قاتل که نیستم! ازجام بلندشدم: _دقیقاکجابودکه پیاده شدی؟ یکم فکر کرد وگفت: اطراف میلان بودم دقیق یادم نیست کجاش بودم چون عصبانی بودم نمیدونستم دارم کجامیرم سرم رو تکون دادم وگفتم: _خیلی خب فعلامیری بازداشتگاه تاروزدادگاه آراد برگه ای رو همراه خود کار جلوش گذاشت و بالحن خشکی گفت: _هرچیزی که گفتی بنویس وزیرشو امضا کن نگاه کوتاهی بهشون کردم و ازاتاق خارج شدم. راهم رو به سمت اتاقم کج کردم و جلوی دفترم ایستادم اسمم روسردراتاق خودنمایی میکرد: (سروان سارای زند( لبخنی زدم داخل اتاقم شدم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%be%d9%84%db%8c%d8%b3-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86%db%8c-%d9%85%d9%86/
نویسنده:زیبا ستاری
ژانر: عاشقانه
pdfتعداد صفحات :۶۳۹
خلاصه:سارای پلیسی که پرونده ای رو زیر دستش میگیره که باکمک به مضنون بی گناه این پرونده مسیر زندگیش تغییر میکنه و….
دانلود رمان
بخشی از رمان:
وگفت: _واقعاباورکنم شما پلیس تشریف دارید؟ بیشترشبیه دختربچه های هجده ساله اید لطف کنیدبگیدمسئولای اصلی پرونده بیان اون موقع شایدحرف زدم
آراد اخم غلیظی کرد: _اینجا جای بچه بازی وحرفای مفت نیست فقط به سوالات جواب میدی فهمیدی؟ فقط نگاهش کرد وچیزی نگفت دستام رو مشت کردم وازحرص ناخونام رو توی دستم فشار دادم تاحالاکسی اینطورگستاخانه باهام حرف نزده بودچطورجرئت میکنه! بامشتم محکم کوبیدم رومیزکه وضوح تعجب توچشماش دیدم بلندگفتم: _احترام خودت رو نگه دار تویک مجرمی منم یه پلیس این منم که بایدگستاخ باشم نه تویه کاری نکن جرمت سنگین تربشه اگه حرف بزنی برای خودت بهتره اخم غلیظی کرد وگفت: _من مجرم نیستم کاری هم نکردم فهمیدید؟ کم کم داشت به حرف میومدسعی کردم خونسردباشم لبه ی چادرم رو محکم توی دستم فشردم واروم گفتم: _همه ی مدارک برعلیه توهست تورو اسلحه به دست پیدات کردن آرش احمدی یاهمون مقتول جلوی توبودمدرک ازاین بیشتر؟ کلافه دستش رو توی موهاش کشید وگفت
_نمیدونم چیز زیادی یادم نیست باخانوادم بحث کردم ازخونه زدم بیرون توماشین بودم که یه نفربهم اشاره زدوایسم که ازم ادرس میخواد منم ازماشین پیاده شدم کاغذ رو ازدستش گرفتم وقبل اینکه چیزی بفهمم بیهوش شدم وقتی هم بلندشدم جسد آرش جلوی چشمم بود، وسط دارو درخت بودم اسلحه هم تودستم قبل اینکه به خودم بیام پلیس ها سر رسیدن الانم اینجام من باارش مشکل خانوادگی داشتم چندبارهم باهاش درگیرشدم ولی تاحالافکرقتلش نکرده بودم قاتل که نیستم! ازجام بلندشدم: _دقیقاکجابودکه پیاده شدی؟ یکم فکر کرد وگفت: اطراف میلان بودم دقیق یادم نیست کجاش بودم چون عصبانی بودم نمیدونستم دارم کجامیرم سرم رو تکون دادم وگفتم: _خیلی خب فعلامیری بازداشتگاه تاروزدادگاه آراد برگه ای رو همراه خود کار جلوش گذاشت و بالحن خشکی گفت: _هرچیزی که گفتی بنویس وزیرشو امضا کن نگاه کوتاهی بهشون کردم و ازاتاق خارج شدم. راهم رو به سمت اتاقم کج کردم و جلوی دفترم ایستادم اسمم روسردراتاق خودنمایی میکرد: (سروان سارای زند( لبخنی زدم داخل اتاقم شدم
https://98iia.com/%d8%af%d8%a7%d9%86%d9%84%d9%88%d8%af-%d8%b1%d9%85%d8%a7%d9%86-%d9%be%d9%84%db%8c%d8%b3-%d8%af%d9%88%d8%b3%d8%aa-%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa%d9%86%db%8c-%d9%85%d9%86/
۸.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.