پارت

#پارت_85
آقای مافیا ♟🎲

از این مطمئن بودم که خاله قرار نیست به این راحتی‌ها اجازه بده که سوسن با یه مافیا ازدواج کنه
از اینم مطمئن بودم که اگه این حرفو مستقیم به خاله بگم قطعاً باور نمی‌ کنه

در همین لحظه که به فکر این بودم که چطور

ثابت کنم این پسر مافیاست نگاهم به سامیار افتاد با لبخند شیطنت آمیز نگاش کردم
و گفتم:

+سامیار جونم

_ بسم الله باز چی می‌خوای؟

+می‌تونی مدارکی پیدا کنی که ثابت کنه این پسر مافیاست

_تا کی می‌خوایش

+هرچی زودتر بهتر

_ پپفففف فقط برای داداشت

چشم غره‌ای براش رفتم گفتم

+ایشششش اگه من نبودم رادمان حتی نمی‌تونست نگاه سوسن کنه باید به خاطر این کارایی که براش کردم دستمو ببوسه

همونجور که تلاش می‌کرد خنده‌شو کنترل کنه گفت

-بله شما درست میگید

+معلومه که درست میگم حالا بیخیال این حرفا چیکارم داشتی

با این حرفم یهو ماشین کنار خیابون وایسوند

+اوی چته روانی

خودشو زد به نفهمی و گفت

_چی گفتی یه بار دیگه بگو

+هی... هیچی
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۴)

شهریارهمه دور میز شام جمع بودن منم به جمعشون اضافه شدم که هم...

#پارت_86آقای مافیا ♟🎲_ پس که هیچی هااا..... پس بیخیال مدارک...

مرضیه نگاه بدی به سارا انداختهه هه ههخوب خانم شما با هم خوش ...

#پارت_84آقای مافیا ♟🎲باشه ای گفتم و تلفن و قطع کردمدو مین بع...

زیر باران سئول {پارت 3}

وانشات اینوماکی//پارت ۶

دنیای ناشناخته: شروع از پایان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط