احساس او

𝐏𝟑

گف چر تنهایی
من:عادت دارم
فلیکس:اینکه عادت کردی دلیل نمی شع ک اذیتت نمی کنه(سوس ماس😅اینو از یع مانهوا اصکی رفتم😁)
من:خب ن واقعا اذیتم نمی کنه
فلیکس:دلیل اینکه اینجوری رفتار می کنی دل تنگیت برا مادرته؟
من:*سکوت
خب... من مامانمو تو تصادف از دست دادم ماشین بقلی با سرعت خورد به سمت راست ماشینمون و...مامانمواز دست دادم بابام اسیبی ندید ولی من دچار حمله عصبی خیلی بدی شدم
من:خب... جور خاصی رفتار می کنم؟
فلیکس:نمد:/ ولی هروقت خواستی با کسی حرف بزنی درخدمتم. هرچی باشه من برادرتم
بعد گف:تو منو برادر خدت نمی دونی مگه نه؟
من:نه نه نه خب من 3 ساله مامانمو از دست دادم و خب... برام سخت بود ک مامان جدیدی داشته باشم. خب... میدونی... من تا حالا داداش نداشتم ولی الان ی ساله ک خونوادم تغییر اساسی داشتن خب...
فلیکس:نمی خوام ب زور حرف بزنی
*سکوت
نگاهشو دزدید و من شروع ب نگاه کردن بهش کردم
جه مین(دوس پسر قدیمی من و دوست فلیکس) اومد.
جه مین:فلیکس بیا بریم بیس بال چر اینجا نشستی؟
فلیکس:ن من نمیام
جه مین:می خوای پیش ا. ت بمونی
من:نکنه با من دشمنی داری؟ (خطاب به جه مین)
جه مین:نه چرا اینطوری فک می کنی
ب فلیکس گفتم:برو بازی کن مح مشکلی با تنهایی ندارم...


ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

احساس او

احساس او

⁷𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭 اومدن سر میز نشستن که اصن اون حال ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط