ددی فاکر
ددی_فاکر
پارت۷۵
جونگ میونگ:: بدجور کمرم درد میکنه
کوک:: هوم!؟
جونگ میومگ:: از کار زیاد..
کوک:: از خواب زیاد،پاشو برو یکم بگرد
جونگ میونگ:: باید درمورد چیزی باهات حرف بزنم...
کوک:: چی!؟
جونگ میونگ:: بشین میگم
کوک گوشیشو پرت کرد رو کاناپه و خودشم رفت نشست
زل زد ب جونگ میونگ و منتظر بود تا حرف بزنه...
جونگ میونگ:: باید برم..آمریکا...
کوک:: خبریه!؟
جونگ میونگ:: ن خب،ی سری کارا دارم
کوک:: این کارا چیه ک ازشون بیخبرم؟!
جونگ میونگ:: چیز خاصی نیست فقط..
کوک:: حاشیه نرو،اصل غضیه؟
جونگ میونگ:: باید ینفرو ملاقات کنم..
کوک:: کی
جونگ میونگ:: دوستمه
کوک:: ب من دروغ نگو
جونگ میونگ:: کوک خیلی داری زیاد روی میکنی،این همه سوال و تهمت واسه چیه؟!
کوک:: نزار بکوبونم ت دهنت!
جونگ میونگ:: ت..تو واقعا این کارو میخای کنی؟! واقعا ی حیوونی!
کوک:: حوصله بحث ندارم،حق نداری بری خارج از کشور،رفتی دیگه پشت سرتو نگا نمیکنی...
جونگ میونگ:: میرم و بر میگردم ببینم کی میخواد کاری کنه...
جونگ میونگ با اخم رفت سمت اتاق
کوک هم پوز خندی زد و گوشیشو برداشت...
یاد ساناکو افتاد..
کوک:: یعنی چیکار میکنه؟بچه چی..😐بچه؟! ب دی کم ن،دوتاش...
ناخودآگاه رفت ت تماساش و شماره ساناکو رو نگا کرد
هوفی کشید و دراز کشید رو کاناپه
گوشیو باز پرت کرد یه طرف
مچ دستشو گذاشت رو چشماش و آروم ب خواب رفت
یجورایی از اتفاقات و آدمای دورش خسته شده بود
دلش یچیز دیگه رو میخواست..
یه داستان و شروع جدید
اما تنهایی از پسش برنمیومد...
انگار منتظر بود یه جرقه ای به زندگیش بخوره
یه اتفاقی ک همچیو ب حالت خوبی برگردونه
اما از نظرش ناشدنی بود...
#dasam
پارت۷۵
جونگ میونگ:: بدجور کمرم درد میکنه
کوک:: هوم!؟
جونگ میومگ:: از کار زیاد..
کوک:: از خواب زیاد،پاشو برو یکم بگرد
جونگ میونگ:: باید درمورد چیزی باهات حرف بزنم...
کوک:: چی!؟
جونگ میونگ:: بشین میگم
کوک گوشیشو پرت کرد رو کاناپه و خودشم رفت نشست
زل زد ب جونگ میونگ و منتظر بود تا حرف بزنه...
جونگ میونگ:: باید برم..آمریکا...
کوک:: خبریه!؟
جونگ میونگ:: ن خب،ی سری کارا دارم
کوک:: این کارا چیه ک ازشون بیخبرم؟!
جونگ میونگ:: چیز خاصی نیست فقط..
کوک:: حاشیه نرو،اصل غضیه؟
جونگ میونگ:: باید ینفرو ملاقات کنم..
کوک:: کی
جونگ میونگ:: دوستمه
کوک:: ب من دروغ نگو
جونگ میونگ:: کوک خیلی داری زیاد روی میکنی،این همه سوال و تهمت واسه چیه؟!
کوک:: نزار بکوبونم ت دهنت!
جونگ میونگ:: ت..تو واقعا این کارو میخای کنی؟! واقعا ی حیوونی!
کوک:: حوصله بحث ندارم،حق نداری بری خارج از کشور،رفتی دیگه پشت سرتو نگا نمیکنی...
جونگ میونگ:: میرم و بر میگردم ببینم کی میخواد کاری کنه...
جونگ میونگ با اخم رفت سمت اتاق
کوک هم پوز خندی زد و گوشیشو برداشت...
یاد ساناکو افتاد..
کوک:: یعنی چیکار میکنه؟بچه چی..😐بچه؟! ب دی کم ن،دوتاش...
ناخودآگاه رفت ت تماساش و شماره ساناکو رو نگا کرد
هوفی کشید و دراز کشید رو کاناپه
گوشیو باز پرت کرد یه طرف
مچ دستشو گذاشت رو چشماش و آروم ب خواب رفت
یجورایی از اتفاقات و آدمای دورش خسته شده بود
دلش یچیز دیگه رو میخواست..
یه داستان و شروع جدید
اما تنهایی از پسش برنمیومد...
انگار منتظر بود یه جرقه ای به زندگیش بخوره
یه اتفاقی ک همچیو ب حالت خوبی برگردونه
اما از نظرش ناشدنی بود...
#dasam
۱۴.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.