چشمانت

چَشمانت
اتمامِ حجتِ با جهان بود..

تو که آمدی
خواب بر شعر حرام.. و
و ″آرامش″
انتزاعی ترین مفهومِ هستی شد
که گویی از ازل
با نبضِ پُر نوسانِ قلبم بیگانه است ..

چَشمانت
اعجازِ قرنِ تنهایی بود ..
تو که آمدی
دنیا
از فرط حسادت
زبان به دندان گزید..
خدا
از ترس حاسدان
تو را به شعر سپرد..،
و من
از درد عشق
شاعرِ دو چشمت شدم..

چَشمانت
کشیده است به فلک
سرِ آرزوهای مرا..
تو که آمدی،
شعر دستپاچه شد.. و
شاعر.. از انتهای حسرت
به ابتدای لکنتِ یک شعر رسید..

چَشمانت
مسلخِ خونینِ شعر بود..

#حمیدرضا_هندی

صمیمانه ممنون‌تان هستم که‌
در صورت بازنشر
نام نویسنده را فراموش نمی‌کنید
دیدگاه ها (۵)

- این حجم‌ از نرسیدن در همه‌یِ اَدوار بی سابقه است!با این او...

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالیبه کجا روم ز دستت که نمی...

الان گرمید نمیفهمید ،وقتی موقعِ جدول بازی کردن ، سوال نوشت آ...

دوست داشت با تو باشد و عصرهای جمعه اش تورا در آغوش بگیرد ......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط