دلت اگه گرفت از سردی زمستون، خستگی اگه نشست به تنت، سرما
دلت اگه گرفت از سردی زمستون، خستگی اگه نشست به تنت، سرما اگه افتاد به جونت، دل تنگی اگر داشتی خیال نکن دنیا تموم شده. پاشو، پاشو زیر گاز رو روشن کن و قابلمه گنده ای که ته کابینت افتاده رو در بیار و یه دستی به سر و روش بکش. اول دو تا دور تو اینترنت بزن که چم و خم کار دستت باید. بعدم یه سر برو سر کوچه یا چه می دونم یه زنگی به سوپری محله تون بزن و بعدشم یا علی مدد. بار گذاشتن آش رشته رو دارم میگم. با رشته ی آشی و نخود و لوبیا و عدس و سبزی خوب و یه کم نعنا داغ، پیاز داغ. باور کن که گرمی بخار قابلمه وقتی بره توی چشم و دماغت دیگه هر چی سرماست رو می تارونه و هر چی غمه می بره. حالا این غم چه جوری میره؟ با شمشیر خاطرات. آخه هر چی خاطره از آش تو ذهن بیاری با گرمی و نرمی و شادی گره خورده. تو از آش پشت پای مادر بزرگا بگیر تا آش رشته ی نذری و آش شلغم به وقت سرما خوردگی و آش انار پاییزی عزیز. تو همه ی این خاطرات هم یه دست مهربون هست که برای گرم کردن دل تو، قابلمه رو از ته کابینت بیرون بکشه. شاید یه کم صدای صبح جمعه رادیو هم باشه یا صدای خنده ی بچه ها یا برفی که سر دیوار نشسته. می گی نه؟ خب پاشو امتحان کن...
#رادیوهفت
#رادیوهفت
۷.۴k
۲۳ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.