نگو غریبه نیستم در چشم هایت غم غربت موج می زندآمده ای

نگو غریبه نیستم. در چشم هایت غم غربت موج می زند. آمده ای به سلامی و نگاهی و شاید بدرودی دل خوش کنی. من از صد فرسخی رنگ غربت را می شناسم. غربتی که چشم های تو را آنقدر خواستنی کرده و قلب مرا آنقدر شکستنی. حالا هی نگاهت را از من بدزد و بگو اتفاقی از این کوچه رد می شدی. من که می دانم عبور تو از سر عادتی بود که در این کوچه گمش کردی و حالا آمده ای تا بر حسب تصادف پیدایش کنی. فکر کن پیدایش کردی. زیر بارانی که از دیشب گاهی می بارد و گاهی نه. می ایستی و نگاهش می کنی تا خیس شود، مچاله شود و بعد دوباره فراموشش کنی. پیش از این که دوباره بگویی: خداحافظ...
دیدگاه ها (۱)

پیش از رفتن، حرفی بزن، دلیلی بیاور که باور کنم ناگزیر از رفت...

شنبه را با هزار دوز و کلک از خانه بیرون می کنم. در را برایش ...

دلت اگه گرفت از سردی زمستون، خستگی اگه نشست به تنت، سرما اگه...

کجا می روی؟ بنشین. نفسی تازه کن و دل به درد دل هایم بده. هنو...

black flower(p,212)

کاش براتون مهم بودم

تکپارتی دوباره باهم بذر عشقمون رو میکاریم …ایرپادت رو داخل گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط