Part

Part 13

"راوی"

نایون یدفعه جلوی دهن یونگی و گرفت و انگشتش رو به نشانه سکوت بالا آورد

نایون: هیسسس. داد نزن یونگیاااا
دوست ندارم برامون شایعه درست بشه. هوم؟

یونگی که کپ کرده بود نگاهی به ا.ت کرد و آروم سرش رو تکون داد. و همین باعث آرامش خاطر کمی در ا.ت شد و دهن یونگی رو ول کرد. یونگی بعد از مدت کمی نفس عمیقی کشید و به نایون نگاه کرد و لبخند زد

یونگی: فکر کنم کار داشته باشی. مزاحمت نمیشم..ساعت ۱۰:۳۰ میبینمت

نایون:هومم...باشه. میبینمت

نایون لبخند متقابلی به یونگی زد و هر کدام به سمت دفاتر خودشان حرکت کردند.

"ساعاتی بعد"

نایون بعد از تموم کردن پرونده های مربوطه به کمرش قوس دادی و ناله ای از درد کشید

نایون: آخخخخخخ پدرم دراومد. هوففففف

نگاهی به ساعت کردم. ساعت ۱۰:۱۰ بود.

نایون:او... تایم رنده

نایون ناخودآگاه به یاد یونگی افتاد و لبخند زد.

ولی بعد از فهمیدن حرف ها و تفکراتی که توی ذهن خودش ساخته بود به خودش اومد

نایون: وا این دیگه چیه نایونا. دیوونه نباش....

نایون: ولی خب الان من زنش حساب میشم

زیر لب برای خودش دلیل می‌آورد و توی دفتر کارش غرق افکار شیرینش شده بود که در زده شد و نایون شکه سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه

نایون: اهم اهم...بفرمایید

یونگی: مادام؟ اجاره دارم بیام تو؟

نایون با دیدن یونگی لبخند زد و به داخل دعوتش کرد

نایون: البته یونگی شی

یونگی با قیافه جدی جلوی میز کار نایون نشست و بهش خیره شد

نایون: چیزی شده؟

یونگی: یاا

نایون: هوم؟

یونگی: یونگی شی؟؟؟ مگه من خانم همسایم که اینطوری باهام حرف میزنی مین نایون!

نایون با دلیل اخم یونگی بلند خندید و به صورت نمایشی اشکش رو پاک کرد

نایون: آخ دلم...وای
خب چی صدات کنم؟

یونگی قیافه متفکر به خودش گرفت و این حرکت نایون رو خندوند

یونگی: مممم....میتونی یونگیا صدام کنی...
یااا


یونگی نزدیک میز کار شد و آروم زمزمه کرد

یونگی:اوپا!

بعد چشمکی زد و با پوزخند به سر جای قبلیش برگشت

نایون شکه و خجالت زده یونگی رو نگاه کرد

نایون: یااااااااا یونگیااااا. ما در کل یه روزه به صورت عاطفی ازدواج کردیم. حتی قطعی هم نشدههه

یونگی: مگه مهمه؟ مهم اینه الان تو زنمی!

نایون خندید. تاحالا در رابطه با کسی انقدر نخندیده بود

نایون: خیلی خب حالا. او! ساعت ۱۱ شد!

یونگی یدفعه شوکه به ساعت نگاهی انداخت

یونگی: واقعا؟!! ایششش دیرمون شد. نایونا! بدو بدو

یونگی دست نایون رو گرفت و از ساختمان بیمارستان خارج کرد

یونگی: از این طرف بانو

به ماشینش اشاره کرد

نایون: اوه! ممنونم مستر

با لبخند به خوشرو بودن یونگی واکنش نشون داد و داد و سوار ماشین شد.


To be continued....
دیدگاه ها (۴)

سلام جواهر کوچولوهاماول از همه میخوام یه عذرخواهی از همه بکن...

بیمارستان دگو p14

Part 12"راوی"چا: یاا مین نایون!!!نایون بعد از اون صدایی که خ...

Part 11 "راوی"وانتی: خببب این هم آخرش پیرمرد مسن آخرین صندلی...

پارت 2 مافیای عاشق من 💜

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط