پارت۲۳
(مینو)
روبروی همه ی افراد ازمایشگاه ایستادم و همه چیو تعریف کردم.از مرگ شایان گرفته تا دادن فلش به مینوی گذشته و هر اتفاقی که افتاده بود و آخرش گفتم
_این تموم چیزی بود که با سفر من به گذشته اتفاق افتاد.
شریفی کنارم ایستاد و با مکث گفت
_با این حساب سفر به گذشته خیلی چیزا رو میتونه عوض کنه طوری که زندگی بقیه بدون اینکه متوجه بشن تغییر میکنه...باید قانون هایی گذاشته بشه...
کمی نگاهم کرد و بعد رو به بقیه گفت
_سفر به گذشته ممنوعه.ازونجایی که امکان ضبط ویدیو در طول سفر وجود نداره باید از طریق نوشتن ثبت بشه.بدون اجازه ی من و خانوم سعادت هیچکس از ماشین زمان استفاده نمیکنه.فهمیدین؟
همه جواب دادن و بعد از چند لحظه پراکنده شدن.شریفی رو به من گفت
_خانوم سعادت لطفا تشریف بیارین به دفتر من.
سری تکون دادم و اون رفت.ایمان نزدیکم اومد و گفت
_مینو باید راجب یه چیز مهم باهات حرف بزنم.وقت داری؟
_اره فقط چند دقیقه میرم دفتر رئیس.زود برمیگردم.
به نظر مضطرب میومد و از چهرش معلوم بود دیشب اصلا نخوابیده.
به سمت اتاق رئیس رفتم و در زدم.بعد از کسب اجازه وارد شدم.
روبروی همه ی افراد ازمایشگاه ایستادم و همه چیو تعریف کردم.از مرگ شایان گرفته تا دادن فلش به مینوی گذشته و هر اتفاقی که افتاده بود و آخرش گفتم
_این تموم چیزی بود که با سفر من به گذشته اتفاق افتاد.
شریفی کنارم ایستاد و با مکث گفت
_با این حساب سفر به گذشته خیلی چیزا رو میتونه عوض کنه طوری که زندگی بقیه بدون اینکه متوجه بشن تغییر میکنه...باید قانون هایی گذاشته بشه...
کمی نگاهم کرد و بعد رو به بقیه گفت
_سفر به گذشته ممنوعه.ازونجایی که امکان ضبط ویدیو در طول سفر وجود نداره باید از طریق نوشتن ثبت بشه.بدون اجازه ی من و خانوم سعادت هیچکس از ماشین زمان استفاده نمیکنه.فهمیدین؟
همه جواب دادن و بعد از چند لحظه پراکنده شدن.شریفی رو به من گفت
_خانوم سعادت لطفا تشریف بیارین به دفتر من.
سری تکون دادم و اون رفت.ایمان نزدیکم اومد و گفت
_مینو باید راجب یه چیز مهم باهات حرف بزنم.وقت داری؟
_اره فقط چند دقیقه میرم دفتر رئیس.زود برمیگردم.
به نظر مضطرب میومد و از چهرش معلوم بود دیشب اصلا نخوابیده.
به سمت اتاق رئیس رفتم و در زدم.بعد از کسب اجازه وارد شدم.
- ۲.۴k
- ۱۴ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط