پارت۲۵

به سمت میز کارش رفتیم و روی صندلی نشستیم.چی میخواست درباره ی شایان بهم بگه...منتظر نگاهش کردم که گفت
_شایان دیشب خونه بود؟
کوتاه خندیدم و گفتم
_منظورت چیه ایمان؟
عصبی شد .
_میگم خونه بود یا نه؟
اخمام رفت تو هم.
_معلومه که خونه بود.تو چت شده؟
_دیشب ساعت ۳ شایان از خونه زد بیرون اصلا متوجهش شدی؟
_تو از کجا میدونی؟
چشمامو تنگ کردم و مشکوک گفتم
_تو اون وقت شب جلوی خونه ی ما بودی؟
_ببین مینو هنوز مطمئن نیستم ولی دیدم که شایان اومد بیرون تعقیبش کردم و ...
حرفشو قطع کردم و گفتم
_صبر کن بیینم تو اونجا چیکار میکردی؟اصلا به تو چه ربطی داره شایان چیکار میکنه؟
مهرداد گفت
_چی میگین شماها؟
با نگاهی به دور و برم فهمیدم خیلی بلند حرف زدم.خواستم برم که ایمان دستمو گرفت
_مینو گوش کم به من.
دستمو کشیدم و به سمت میز کار خودم رفتم.از نگاها و محبت بیش از حد ایمان حدس میزدم به من حسی داره ولی اینکه ساعت ۳ صبح جلوی خونم باشه حسابی کفریم کرده بود.یه لیوان اب خوردم و زیرلب گفتم
_شایان دیشب خونه بود؟
دیدگاه ها (۹)

پارت۲۶

پارت ۲۷

پارت۲۴

پارت۲۳

رمان بغلی من پارت های ۱۰۷و۱۰۸دیانا: از اخمی که کرده بود خندم...

دیدار اول ..

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط