فیک:"بزار نجاتت بدم"۳۳
تهیونگ سراسیمه با لباسای به فاخ رفته و رژ مالی شده از در دانشگاه عین جت زد بیرون!
ولی دخترا سریع تر بودن...
تهیونگ که داشت زیر جمعیت له میشد از اونور ا.ت رو دید و جوری که انگار حضرت نوحو تو طوفان دیده داد زد:
کیم ا.ت!
ا.ت در حالی که یه آبنبات تو دهنش بودو داشت موهاشو که از دو طرف بافته شده بود رو دور انگشتش میپیچید خیلی آروم و ریلکس برگشت:
چته؟
تهیونگ: کمککککککک
ا.ت لبخند شیطنت آمیزی زد و آبنباتو از دهنش درآورد:
به من چی میرسه؟
تهیونگ:هر چی! هرررر چی که بخوای!
ا.ت آبنباتو انداخت زمین و در حالی که قلج گردنشو میشکوند آروم گفت:
هعی... لعنت به این دل رحیم من
اینو گفت و آروم به سمت جماعت رفت و به تندی میگ میگ دست تهیونگو گرفت و از جمعیت بیرون کشید:
هوشششششه! آرام ! هر کی دستشو دوست داره ازین پسر فاصله بگیره چون هرکی دوباره دستمالیش کنه باید با دستش خداحافظی کنه! امتحان کنیم؟؟؟
دختری که یکی از سردسته هاشون بود با ترس و لرز گفت:
این چه کاریه اونی...کی این پسره رو خواست اصلا!
ا.ت دست تهیونگ ول کردو موهایدختره رو چسبید:
نوچ نوچ نوچ... نه دیگه... نشد! قرار نشد از کلمات من اسکی بری... من بهش میگم این پسره! شماها میگین آقای کیم! شیرفهم شد!؟
×آقای کیم!
ا.ت: آفرین... حالا همتون هری!
و به یک باره همه با همون سرعت و حتی سریع تر از جاشون ناپدید شدن!
تهیونگ:ابهتت قابل تحسینه!
ا.ت:چی؟...نه بابا ابهت کجا بود اینا که یه مشت موش ترسوان با یه پخ میچپن تو لونه هاشون!
تهیونگ: ولی من گمونم هنوز دستام میلرزه...
ا.ت پوزخند زد و رفت نزدیک گوش تهیونگ:
حالا عصبی شدن جونگ کوک و ندیدی...اون موقع دیگه میرینی زیر خودت! کم پیش میاد عصبی شه... ولی دیدم که میگم!
تهیونگ: اگه تو میگی ترسناکه امیدوارم نبینم...
ا.ت: منکه یه چسه هم ازش نترسیدم اینو خودم بزرگش کردم...ولی بینخودمون باشه همهی حوضار خودشونو خیس کرده بودن!
جونگ کوک: میبینم خوب چشممو دور دیدی خانم کیم!
ا.ت: برو بابا تو کی باشی؟
جونگ کوک: تهیونگ از افراد رئیس بوده که الان برای من کار میکنه... از همه چیز خبر داره! نیاز نیست نقش بازی کنی
ا.ت: دکی...در هر صورت عددی نیستی که برای گپ زدن با بقیه نیاز بدون ازت اجازه بگیرمو دور از تو انجامش بدم!
جونگ کوک که قشنگ نابود شده بود لبخندی زورکی زد:
صحیح...
یونگی ازون دور آروم آروم با یه پلاستیک دستش که به سمتشون میومد با دیدن تهیونگ یهو پقی زد زیر خنده:
مگه از جنگ برگشتی؟
جونگ کوک که حواسش به ا.ت بود نگاهی به تهیونگ کرد و اونم از خنده پخش زمین شد:
انگار لباساتو سگا جوویدنننن
یونگی: البته تغریبا همینطوره!
ا.ت که پشت اون دوتا ایستاده بودو و نگاره گر از خنده پاره شدنشون بود یه پس گردنی نسار دوتاشون کرد و لبخندشونو خشکوند:
خجالت نمیکشین؟ بچه تیکه پاره شده جای کمک کردنتونه؟
نامجون آخر از همه از دانشگاه خارج شد و با تعجب به تهیونگ خیره شد:
چیشده به تو... گفتم اینا جنبه ندارن! باید برات محافظ بزایم!
تهیونگ لبخند مستطیلیشو تحویل نامجون داد و بعد نیمه نگاهی به ا.ت انداخت:
گمون نکنم با وجود ا.ت نیاز باشه!
نامجون: ا.ت کتکشون زدی؟؟؟؟
ا.ت: نه بابا منو کتک کاری؟...یونگی اون چیه تو دستت؟
یونگی دستشو از پس کلش برداشت و با یه لبخند بامزه پلاستیک تو دستشوگرفت بالا:
براتون بستنی خریدم!
.
.
.
계속
ولی دخترا سریع تر بودن...
تهیونگ که داشت زیر جمعیت له میشد از اونور ا.ت رو دید و جوری که انگار حضرت نوحو تو طوفان دیده داد زد:
کیم ا.ت!
ا.ت در حالی که یه آبنبات تو دهنش بودو داشت موهاشو که از دو طرف بافته شده بود رو دور انگشتش میپیچید خیلی آروم و ریلکس برگشت:
چته؟
تهیونگ: کمککککککک
ا.ت لبخند شیطنت آمیزی زد و آبنباتو از دهنش درآورد:
به من چی میرسه؟
تهیونگ:هر چی! هرررر چی که بخوای!
ا.ت آبنباتو انداخت زمین و در حالی که قلج گردنشو میشکوند آروم گفت:
هعی... لعنت به این دل رحیم من
اینو گفت و آروم به سمت جماعت رفت و به تندی میگ میگ دست تهیونگو گرفت و از جمعیت بیرون کشید:
هوشششششه! آرام ! هر کی دستشو دوست داره ازین پسر فاصله بگیره چون هرکی دوباره دستمالیش کنه باید با دستش خداحافظی کنه! امتحان کنیم؟؟؟
دختری که یکی از سردسته هاشون بود با ترس و لرز گفت:
این چه کاریه اونی...کی این پسره رو خواست اصلا!
ا.ت دست تهیونگ ول کردو موهایدختره رو چسبید:
نوچ نوچ نوچ... نه دیگه... نشد! قرار نشد از کلمات من اسکی بری... من بهش میگم این پسره! شماها میگین آقای کیم! شیرفهم شد!؟
×آقای کیم!
ا.ت: آفرین... حالا همتون هری!
و به یک باره همه با همون سرعت و حتی سریع تر از جاشون ناپدید شدن!
تهیونگ:ابهتت قابل تحسینه!
ا.ت:چی؟...نه بابا ابهت کجا بود اینا که یه مشت موش ترسوان با یه پخ میچپن تو لونه هاشون!
تهیونگ: ولی من گمونم هنوز دستام میلرزه...
ا.ت پوزخند زد و رفت نزدیک گوش تهیونگ:
حالا عصبی شدن جونگ کوک و ندیدی...اون موقع دیگه میرینی زیر خودت! کم پیش میاد عصبی شه... ولی دیدم که میگم!
تهیونگ: اگه تو میگی ترسناکه امیدوارم نبینم...
ا.ت: منکه یه چسه هم ازش نترسیدم اینو خودم بزرگش کردم...ولی بینخودمون باشه همهی حوضار خودشونو خیس کرده بودن!
جونگ کوک: میبینم خوب چشممو دور دیدی خانم کیم!
ا.ت: برو بابا تو کی باشی؟
جونگ کوک: تهیونگ از افراد رئیس بوده که الان برای من کار میکنه... از همه چیز خبر داره! نیاز نیست نقش بازی کنی
ا.ت: دکی...در هر صورت عددی نیستی که برای گپ زدن با بقیه نیاز بدون ازت اجازه بگیرمو دور از تو انجامش بدم!
جونگ کوک که قشنگ نابود شده بود لبخندی زورکی زد:
صحیح...
یونگی ازون دور آروم آروم با یه پلاستیک دستش که به سمتشون میومد با دیدن تهیونگ یهو پقی زد زیر خنده:
مگه از جنگ برگشتی؟
جونگ کوک که حواسش به ا.ت بود نگاهی به تهیونگ کرد و اونم از خنده پخش زمین شد:
انگار لباساتو سگا جوویدنننن
یونگی: البته تغریبا همینطوره!
ا.ت که پشت اون دوتا ایستاده بودو و نگاره گر از خنده پاره شدنشون بود یه پس گردنی نسار دوتاشون کرد و لبخندشونو خشکوند:
خجالت نمیکشین؟ بچه تیکه پاره شده جای کمک کردنتونه؟
نامجون آخر از همه از دانشگاه خارج شد و با تعجب به تهیونگ خیره شد:
چیشده به تو... گفتم اینا جنبه ندارن! باید برات محافظ بزایم!
تهیونگ لبخند مستطیلیشو تحویل نامجون داد و بعد نیمه نگاهی به ا.ت انداخت:
گمون نکنم با وجود ا.ت نیاز باشه!
نامجون: ا.ت کتکشون زدی؟؟؟؟
ا.ت: نه بابا منو کتک کاری؟...یونگی اون چیه تو دستت؟
یونگی دستشو از پس کلش برداشت و با یه لبخند بامزه پلاستیک تو دستشوگرفت بالا:
براتون بستنی خریدم!
.
.
.
계속
۵۹.۷k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.