فیک:"لوسیفر"۲۵
بعد چند دقیقه خیلی آروم از هم جدا شدن و لوسیفر لبخند قشنگی رو لباش داشت
لبخندی که سالها بود کسی ندیده بود
حتی خودش..!
آریل هم متقابلا به لوسیفر لبخند و زد و اونو تو آغوش گرفت:
هیچکس...هیچوقت...از تو متنفر نشد..! تو حق داشتی لوسی... تو حق داشتی
لوسیفر:پس چرا...
آریل: لوسی این دنیا به تو احتیاج داره!
آریل از جونگ کوک جدا شد و دستاشو توی دستای گرمش فشرد:
این دنیا از دو قسمت تشکیل شده خیر و شر که باید توی تعادل باشن!
آریل خندهای کرد و دوباره ادامه داد:
فک کن! اگه هیچ قتلی اتفاق نمیافتاد شاید دنیا پر آدمای بی مصرف میشد ! خودت بهتر از من میدونی...یه آشغالو فقط یه آشغال دیگه میتونه از بین ببره! یاااا... فک کن هیچ مافیایی وجود نداشت! دیگه نه پرونده ای بود نه پلیسی نه کارآگاهی نه ماجراجویی... هیچی! دنیا خیلی مسخره میشد! ما به آدم بدا نیاز داریم!
لوسیفر: پس چرا من باید تنبیهشون کنم؟
آریل: چون آدما با زات نیک بدنیا میان و برای حفظ تعادل باید کسایی که شر و به خیر ترجیح میدن مجازات بشن!... لوسیفر همه میدونن که تو کسی رو مجبور به شر بودن نمیکنی..! هنوزم همه دوست دارن! همه میدونن که آدما خودشون به خودشون ظلم میکنن و تو فقط تنبیهشون میکنی!
لوسیفر:اینا چه اهمیتی داره... من از خونم بیرون شدم!
آریل: تو... به جهنم نیاز داشتی... تو داشتی خیلی مغرور میشدی و خارج از کنترل خدا... قرار بود یکی دیگه کنترل جهنم رو بدست بگیره اما... بخاطر خودخواهیت و اینکه به خودت بیای تو انتخاب شدی... لوسی خونهی تو توی قلب ماست! هیچکس نمیتونه تورو از خونت بیرون کنه!
لوسیفر گیج و منگ به آریل نگاه میکرد و به حرفاش گوش میداد...
تا اینکه قطره اشکی از چشماش که دوباره به رنگ آسمون هشتم شده بود روی گونهش قلتید...
ولی این یه اشک معمولی نبود..!
قطر اشک قلتید توی دستای لوسیفر افتاد و تبدیل به نور شد...
لوسیفر:این...این چیه؟
آریل لبخند زد و گفت:
تو بخشیده شدی لوسی... این یعنی دیگه آزادی و میتونی انتخاب کنی... که فرمان روای جهنم باشی و به خواستهی خودتت سر پستت باشی...یا اینکه به بهشت برگردی..!
لوسیفر بعد کمی فکر کردن دوباره لبخند شیطانیشو نمایان کرد و گفت:
لذت شکنجه دادن انسانو با هیچی عوض نمیکنم..!
.
.
.
계속
لبخندی که سالها بود کسی ندیده بود
حتی خودش..!
آریل هم متقابلا به لوسیفر لبخند و زد و اونو تو آغوش گرفت:
هیچکس...هیچوقت...از تو متنفر نشد..! تو حق داشتی لوسی... تو حق داشتی
لوسیفر:پس چرا...
آریل: لوسی این دنیا به تو احتیاج داره!
آریل از جونگ کوک جدا شد و دستاشو توی دستای گرمش فشرد:
این دنیا از دو قسمت تشکیل شده خیر و شر که باید توی تعادل باشن!
آریل خندهای کرد و دوباره ادامه داد:
فک کن! اگه هیچ قتلی اتفاق نمیافتاد شاید دنیا پر آدمای بی مصرف میشد ! خودت بهتر از من میدونی...یه آشغالو فقط یه آشغال دیگه میتونه از بین ببره! یاااا... فک کن هیچ مافیایی وجود نداشت! دیگه نه پرونده ای بود نه پلیسی نه کارآگاهی نه ماجراجویی... هیچی! دنیا خیلی مسخره میشد! ما به آدم بدا نیاز داریم!
لوسیفر: پس چرا من باید تنبیهشون کنم؟
آریل: چون آدما با زات نیک بدنیا میان و برای حفظ تعادل باید کسایی که شر و به خیر ترجیح میدن مجازات بشن!... لوسیفر همه میدونن که تو کسی رو مجبور به شر بودن نمیکنی..! هنوزم همه دوست دارن! همه میدونن که آدما خودشون به خودشون ظلم میکنن و تو فقط تنبیهشون میکنی!
لوسیفر:اینا چه اهمیتی داره... من از خونم بیرون شدم!
آریل: تو... به جهنم نیاز داشتی... تو داشتی خیلی مغرور میشدی و خارج از کنترل خدا... قرار بود یکی دیگه کنترل جهنم رو بدست بگیره اما... بخاطر خودخواهیت و اینکه به خودت بیای تو انتخاب شدی... لوسی خونهی تو توی قلب ماست! هیچکس نمیتونه تورو از خونت بیرون کنه!
لوسیفر گیج و منگ به آریل نگاه میکرد و به حرفاش گوش میداد...
تا اینکه قطره اشکی از چشماش که دوباره به رنگ آسمون هشتم شده بود روی گونهش قلتید...
ولی این یه اشک معمولی نبود..!
قطر اشک قلتید توی دستای لوسیفر افتاد و تبدیل به نور شد...
لوسیفر:این...این چیه؟
آریل لبخند زد و گفت:
تو بخشیده شدی لوسی... این یعنی دیگه آزادی و میتونی انتخاب کنی... که فرمان روای جهنم باشی و به خواستهی خودتت سر پستت باشی...یا اینکه به بهشت برگردی..!
لوسیفر بعد کمی فکر کردن دوباره لبخند شیطانیشو نمایان کرد و گفت:
لذت شکنجه دادن انسانو با هیچی عوض نمیکنم..!
.
.
.
계속
۶۶.۹k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.