لجباز جذابP62
لجباز_جذابP62
_آیورو من چندین ساله که میشناسمم..
+خب بشناسی...
_بس کن...
+نمیخوام... تو بگیر بخواب منم همینجا بیرونمم..
_ات شروع نکن اصلا حوصله ندارمم..
درو باز کردم که بیام بیرون کوک دستشو مجکم گذاشت رو در و در یسته شد.. برگشتم به کوک نگاه کردم و خوردم به در.. دوتا دستاشو گذاشت روی در...
_نمیری بیروون..
+دستتو بردار.. تو دیگه داداشم نیستی..
_از داداشت بد ترمم
+عههه مثلا میخوای چیکار کنی؟
_یه کاری که تمام کارای قبلا هم یادت میاد..
ات"
تمام کارای قبلا؟ یعنی ما قبلا با هم بودیم؟
دستشو دادم اونور و در رو باز کردممم...
که دستمو گرفت..
+هی ولممم کن.. با تو اممم..
که کشید منو و هلم داد روتخت و درو فغل کرد..
+هیی چیکار میکنیییی... داد میزنم هاااا...
اومد روی تخت نشست..
_میخوام.. کاری رو که قبلا باید میکردم و بکنمم..
+نههههههع... بهم نزدیک نشوووو...
حالمم خیلی بد بوود.. سرمم گیج میرفت چشمام همه چی رو تار میدید جونگ کوک لباسش رو داشت در میاورد و که افتادم روی تخت..
_اتت خوبی؟ ات صدامو میشنوی؟
کوک"
داشتم لباسمو در میاوردم که ات چشماش بسته شد و ول شد رو تخت..
رفتمم بغلش کردمم... اما بیدار نمیشد..
لباسم رو تنم کردمم ات رو بغل کردمو اومدم توی کافهه..
هلن: چیشده کوک؟ ات چیشده؟
_حالش خوب نیست نمیدونمم..
هلن: زنگ بزن اورژانس..
اورژانس اومد و از اون طرفم تهیونگ و آیو..
توی همون کلبه بهش سرمم وصل کردن..
دکتر اورژانس: قرصاش رو میخوره؟
÷دست منه..
دکتر اورژانس: خب باید سر ساعت بخورههه.. نخوره اینجوری میشه حالت تحوع میکنه...
×واااای ات...
دکتر اورژانس: بزارید استراحت کنه تا فردا... سرم هم تموم بشه میکنیم..
×من بلدمم..
دکتر اورژانس: خیلی خب.. پس..
دکتر اورژانس رفت و با آیو تهیونگ بالا سرش نسته بودیمم..
×هی چیکارش کردی؟
_خفهه شووو همش تقصیر تو بوود.. از همون اولممم دنبال اینکارا بودی..
÷بس کنین.. ظهر هم حالش بد شد.. گفت خوب میشمم.. فکر نمیکردم انقدر جدی باشه..
_قرصاش رو بیار..
÷اوک.. صبح میدمم..
بعد از سرم ات آیو و تهیونگ رفتن و منم روی کاناپه خوابم برد..
دیدین کوک کچل کرد؟
و تهیونگ کوتاه کرد.........
_آیورو من چندین ساله که میشناسمم..
+خب بشناسی...
_بس کن...
+نمیخوام... تو بگیر بخواب منم همینجا بیرونمم..
_ات شروع نکن اصلا حوصله ندارمم..
درو باز کردم که بیام بیرون کوک دستشو مجکم گذاشت رو در و در یسته شد.. برگشتم به کوک نگاه کردم و خوردم به در.. دوتا دستاشو گذاشت روی در...
_نمیری بیروون..
+دستتو بردار.. تو دیگه داداشم نیستی..
_از داداشت بد ترمم
+عههه مثلا میخوای چیکار کنی؟
_یه کاری که تمام کارای قبلا هم یادت میاد..
ات"
تمام کارای قبلا؟ یعنی ما قبلا با هم بودیم؟
دستشو دادم اونور و در رو باز کردممم...
که دستمو گرفت..
+هی ولممم کن.. با تو اممم..
که کشید منو و هلم داد روتخت و درو فغل کرد..
+هیی چیکار میکنیییی... داد میزنم هاااا...
اومد روی تخت نشست..
_میخوام.. کاری رو که قبلا باید میکردم و بکنمم..
+نههههههع... بهم نزدیک نشوووو...
حالمم خیلی بد بوود.. سرمم گیج میرفت چشمام همه چی رو تار میدید جونگ کوک لباسش رو داشت در میاورد و که افتادم روی تخت..
_اتت خوبی؟ ات صدامو میشنوی؟
کوک"
داشتم لباسمو در میاوردم که ات چشماش بسته شد و ول شد رو تخت..
رفتمم بغلش کردمم... اما بیدار نمیشد..
لباسم رو تنم کردمم ات رو بغل کردمو اومدم توی کافهه..
هلن: چیشده کوک؟ ات چیشده؟
_حالش خوب نیست نمیدونمم..
هلن: زنگ بزن اورژانس..
اورژانس اومد و از اون طرفم تهیونگ و آیو..
توی همون کلبه بهش سرمم وصل کردن..
دکتر اورژانس: قرصاش رو میخوره؟
÷دست منه..
دکتر اورژانس: خب باید سر ساعت بخورههه.. نخوره اینجوری میشه حالت تحوع میکنه...
×واااای ات...
دکتر اورژانس: بزارید استراحت کنه تا فردا... سرم هم تموم بشه میکنیم..
×من بلدمم..
دکتر اورژانس: خیلی خب.. پس..
دکتر اورژانس رفت و با آیو تهیونگ بالا سرش نسته بودیمم..
×هی چیکارش کردی؟
_خفهه شووو همش تقصیر تو بوود.. از همون اولممم دنبال اینکارا بودی..
÷بس کنین.. ظهر هم حالش بد شد.. گفت خوب میشمم.. فکر نمیکردم انقدر جدی باشه..
_قرصاش رو بیار..
÷اوک.. صبح میدمم..
بعد از سرم ات آیو و تهیونگ رفتن و منم روی کاناپه خوابم برد..
دیدین کوک کچل کرد؟
و تهیونگ کوتاه کرد.........
۱۵.۱k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.