لجباز جذابP60
لجباز_جذابP60
رسیده بودیمم.. از ماشین پیاده شدیمم.. یکمم اشنا میومد اما نفهمیدم اونجا کجاست..
+چقدر اشناعههه..
کوک یک نیش خندی زد و چمدونا رو برد تو... من و آیو هم دنبالش رفتیم..
×من دوست ندارم اینجا باشمم..
_چرا؟
×چون یاد قدیم میوفتمم..
_تو فقط یه بار اومدی..
÷میخوای با الکس هماهنگ کنیم؟ بریم سمت ساحل؟
+وااااااااای عالیههههههه اینجوری بیشتر حال میده مگه نه کوک؟
_عااااا... اوک
و تصمیم گرفتیم بریم سمت جنگل و دریا..
توی ماشین بودیمم..
تهیونگ زد...
÷چطوری؟...... عااااا.. منم دلمم تنگ شده.. اتفاقا با کوک و بچه ها میخواستیم بیایم.... عااا حتماااا.. اوکی.. بای..
_هست؟
÷اره گفت بیاین.. خوش حال میشه..
×میشه به ماهم توضیح بدین؟
÷شما گردنبند منو پس بده... بقیش پیش کش..
+ای بابا.. دست منه گذاشتم خونه..
÷تو چیکار کردی؟ اصلا با اجازه کی؟
+خودم.. خودم.. خودم
به آیو یک چشمک زدم و دست همدیگرو گرفتیمم..
+تا کی تو راهیم؟
_دوساعت..
تا دوساعت منو آیو هنسفری زده بودیم اهنگ گوش میدادیم و عکس و فیلم میگرفتیم..
اون دوتام جلو حرف میزدن..
که کم کم خسته شدیم و خوابیدیم..
_رسیدیم؟
÷خوابیدن...
_آیوووو
÷اتتت پاشوو.. رسیدیمم..
چشمامو باز کردممم.. رومو کردم به پنجره جای دریا بودیم...
از ماشین پیاده شدیم.. اومدیم جای دریا..
+واااای خیلیی خوبهههه
×ارهههه بیا عکس بگیریم..
+برا منم بفرستی...
_بیاین بریم بعدا میایم..
×کجا؟
_جای الکس و بچه هاا
رفتیمم توی کافه و تهیونگ کوک با همه گرم گرفته بودن..
یک دختره ای چشمش افتاد به تهیونگ و بغلش کرد..
همینطور کوک... انگار خیلی باهاشون صمیمی بود..
_چطوری هلن..؟
هلن: عالییی اممم شما رو که دیدم عالی ترم شدمم..
آیو روشو کرد به من و با حرص گفت..
×مثلا ما هم ادمیم..
هلن: اووو دوستاتونن؟
_ات خواهر تهیونگ آیو خواهر من..
آیو: چی؟
هلن: از دیدنتون خواشحالم بچه ها من هلنم..
+اوممم.. منم همینطور
×منم
نه من از دیدن هلن خوشحال نبودم نه آیو.. چون از موقعی که اومده بودیم یکسره به کوک و تهیونگ چسبیده بوود..
آیواومد پیشمم..
×پاشو بریمم.. اونا سرشون بنده ما هم بذیم جا دریا..
+اره بریمم..
رفتیم جای دریا که دوتا پسر اومدن سمت ما..
×هی ببین این دوتا از اون بیبی هان... خخخخ میخوای ماهم باهاشون دوست شیم؟
+مخ زنی؟
×افرین بریم؟
+ارههههه خوبه خودشون دارن میان..
آیو به یکی شون چشمک زد..
جک: های.. خوبین؟
×عاممم.. نه
جک: چرا؟
×ببینم اسمت تابستونه؟ اخه خیلی هات (داغ) هستی...
جک: اوووه.. واقعا در این حد؟
×کم اوردمم..
+اهم اهم.. خب خودتونو معرفی کنین..
اد: منم اد هستم شما؟
+ات هستم..
×منم آیو..
جک: منو یاد پرنسس های دیزنی انداختی
+اون السا بود..
جک: فکر کنم انقدر که خوشگل بودی نزاشتن توش باشی..
×لابد برای تو ساخته شدممم...
+آیو دیگه بس کن..
اد: خب میخواین بریم توی کافه بیشتر اشنا شیم..
با شنیدن این حرف منو آیو بهم نگاه کردیم...
× و + کافهههه؟
جک: اره کافه.. اینجوری بیشتر اشنا میشیم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک"
با تهیونگ نشسته بودیم و مشغول حرف زدن با الکس و هلن و بقیه بودیمم..
که یهو یادم افتاد از ات و آیو..
_تهیونگ کجا رفتن؟
تهیونگ از جاش بلند شد و به صندلی که نشسته بودن خیره شد..
از اون طرف هم دوتا پسر با دوتا دختر پشتشون که آیو و ات بودن داخل شدن..
چهارتاشون رفتن میز اخر نشستن..
÷اینا کین..؟
به خدا امتحان علوم داشممممممم
رسیده بودیمم.. از ماشین پیاده شدیمم.. یکمم اشنا میومد اما نفهمیدم اونجا کجاست..
+چقدر اشناعههه..
کوک یک نیش خندی زد و چمدونا رو برد تو... من و آیو هم دنبالش رفتیم..
×من دوست ندارم اینجا باشمم..
_چرا؟
×چون یاد قدیم میوفتمم..
_تو فقط یه بار اومدی..
÷میخوای با الکس هماهنگ کنیم؟ بریم سمت ساحل؟
+وااااااااای عالیههههههه اینجوری بیشتر حال میده مگه نه کوک؟
_عااااا... اوک
و تصمیم گرفتیم بریم سمت جنگل و دریا..
توی ماشین بودیمم..
تهیونگ زد...
÷چطوری؟...... عااااا.. منم دلمم تنگ شده.. اتفاقا با کوک و بچه ها میخواستیم بیایم.... عااا حتماااا.. اوکی.. بای..
_هست؟
÷اره گفت بیاین.. خوش حال میشه..
×میشه به ماهم توضیح بدین؟
÷شما گردنبند منو پس بده... بقیش پیش کش..
+ای بابا.. دست منه گذاشتم خونه..
÷تو چیکار کردی؟ اصلا با اجازه کی؟
+خودم.. خودم.. خودم
به آیو یک چشمک زدم و دست همدیگرو گرفتیمم..
+تا کی تو راهیم؟
_دوساعت..
تا دوساعت منو آیو هنسفری زده بودیم اهنگ گوش میدادیم و عکس و فیلم میگرفتیم..
اون دوتام جلو حرف میزدن..
که کم کم خسته شدیم و خوابیدیم..
_رسیدیم؟
÷خوابیدن...
_آیوووو
÷اتتت پاشوو.. رسیدیمم..
چشمامو باز کردممم.. رومو کردم به پنجره جای دریا بودیم...
از ماشین پیاده شدیم.. اومدیم جای دریا..
+واااای خیلیی خوبهههه
×ارهههه بیا عکس بگیریم..
+برا منم بفرستی...
_بیاین بریم بعدا میایم..
×کجا؟
_جای الکس و بچه هاا
رفتیمم توی کافه و تهیونگ کوک با همه گرم گرفته بودن..
یک دختره ای چشمش افتاد به تهیونگ و بغلش کرد..
همینطور کوک... انگار خیلی باهاشون صمیمی بود..
_چطوری هلن..؟
هلن: عالییی اممم شما رو که دیدم عالی ترم شدمم..
آیو روشو کرد به من و با حرص گفت..
×مثلا ما هم ادمیم..
هلن: اووو دوستاتونن؟
_ات خواهر تهیونگ آیو خواهر من..
آیو: چی؟
هلن: از دیدنتون خواشحالم بچه ها من هلنم..
+اوممم.. منم همینطور
×منم
نه من از دیدن هلن خوشحال نبودم نه آیو.. چون از موقعی که اومده بودیم یکسره به کوک و تهیونگ چسبیده بوود..
آیواومد پیشمم..
×پاشو بریمم.. اونا سرشون بنده ما هم بذیم جا دریا..
+اره بریمم..
رفتیم جای دریا که دوتا پسر اومدن سمت ما..
×هی ببین این دوتا از اون بیبی هان... خخخخ میخوای ماهم باهاشون دوست شیم؟
+مخ زنی؟
×افرین بریم؟
+ارههههه خوبه خودشون دارن میان..
آیو به یکی شون چشمک زد..
جک: های.. خوبین؟
×عاممم.. نه
جک: چرا؟
×ببینم اسمت تابستونه؟ اخه خیلی هات (داغ) هستی...
جک: اوووه.. واقعا در این حد؟
×کم اوردمم..
+اهم اهم.. خب خودتونو معرفی کنین..
اد: منم اد هستم شما؟
+ات هستم..
×منم آیو..
جک: منو یاد پرنسس های دیزنی انداختی
+اون السا بود..
جک: فکر کنم انقدر که خوشگل بودی نزاشتن توش باشی..
×لابد برای تو ساخته شدممم...
+آیو دیگه بس کن..
اد: خب میخواین بریم توی کافه بیشتر اشنا شیم..
با شنیدن این حرف منو آیو بهم نگاه کردیم...
× و + کافهههه؟
جک: اره کافه.. اینجوری بیشتر اشنا میشیم..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک"
با تهیونگ نشسته بودیم و مشغول حرف زدن با الکس و هلن و بقیه بودیمم..
که یهو یادم افتاد از ات و آیو..
_تهیونگ کجا رفتن؟
تهیونگ از جاش بلند شد و به صندلی که نشسته بودن خیره شد..
از اون طرف هم دوتا پسر با دوتا دختر پشتشون که آیو و ات بودن داخل شدن..
چهارتاشون رفتن میز اخر نشستن..
÷اینا کین..؟
به خدا امتحان علوم داشممممممم
۱۸.۸k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.