لجباز جذابP63
لجباز_جذابP63
ات"
تمام ماجرارو یتدم اوردممم..شبایی که کنار هم خوابیدیم.. خونه و خودکشی قرصی که برداشته بودمم..(قرص فراموشی)
مدرسه، ملیسا، هوسوک و....
یک نگاه کردمم به کوک روی کاناپه خواب بوود.. یاد دیشب افتادمم.. که بیهوش شدمم..
یواش از روی تخت بلند شدم بخاطر دیشب از دستش عصبانی بودم و همینطور مدرسهه.. اومدم بیروون همه مشغول حرف زدن بودن که هلن رو دیدم..
هلن: عه ات بهتری؟
+اره مرسی گشنمه...
هلن: باشه بیا..
رفتم توی کافه.. نشستم و هلن واسم صبحانه اورد.. و اون دوتادسر دیشبی رو دیدمم که از جاشون بلند شدن و اومدن کنار من نشستن..
+هوم؟
جک: آیو کو؟
+برو اقاجون دنبال شر میگردی؟
اد: ات من دیشب خیلی از دستت عصبانی شدم..
+به درکک... به چپمم.. اصلا به من چهههه.. پاشووو
اد: ات چرا اینجوری میکنی؟
جک: بیتربیت... ببین دختر جون یه جوری نزنمت که صدای...
+خفه شوو بابااااااا تو هم باورت شدهعههه
اد: پیش اون دوتایی که چی؟ اونا وقتی ما رو میزنن تو رو نمیزنن؟
+درستهه
اد: خب پس دوست میشی باهامون؟
+اوم
میخواستم بلندشون کنم پاشن برن که یه صدای اشنایی از پشت سرم حس کردمم..
_تو چه زری زدی؟
رمو برگردوندم کوک بوود.. دستمو گرفت بلند شدممم.. بغلمم کرد.. از تو کافه اومد بیروون
+هی ولمم کننننن.. با تو اممممم
_ات تو نمیخوای ادم شییییی...
+کجا میبرییییمم.. بزارم زمیییین
اوردتم توی خوونه و انداختم رو تخت..
از روی تخت بلند شدممم...
_کجااااا؟
+جونگ کوک ولمممم کن...
_فکر کردی میزارم اینجوری بری؟
کمر بندشو در اورد و...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیو"
از خواب بلند شدمم تهیونگ نبوود..
×تهیونگ..؟ اینجایی؟
÷بیداری؟
×ارههه.. عاااا بیا بریم دنبال کوک و ات... با هم بریم صبحانه بخوریمم..
÷برو بهشون بگو بیان من میرم حموم..
×منم لازم داشتمم اما.. اوک من رفتمم..
از توی اتاق اومدم بیروون که صدای جییغ گریه میشنیدممم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باورم نمیشد که کوک میخواد بزنتمم.. خیلی عصبانی به نظر میومد.. دوتا ضربه روی پام زد.. خیلی درد داشت و جییغ میزدمممو گریه میکردمم
+نزننن.. نزننن
هرضربش از ضربه دیگه محکم تر بوود... که صدای در اومد..
+بسههه بسههههه... خواهش میکنممم...
آیو"
صدای جییغ دقیقا از جای کوک و ات بووود ترسیدم و محکمم تر در زدممم..
که کوک در رو باز کرد.. کوک و هل دادم و اومدم تو ات روی تخت داشت بلند بلمد گریه میکرد و جیییغ میزدد.. که رفتم سمتش و بغلش کردممم..
×نترس من اینجااامم...
+اووون.. اوون..
×تموم شد ات.. من خودم حسابشو میرسم... خب...
ات"
تمام ماجرارو یتدم اوردممم..شبایی که کنار هم خوابیدیم.. خونه و خودکشی قرصی که برداشته بودمم..(قرص فراموشی)
مدرسه، ملیسا، هوسوک و....
یک نگاه کردمم به کوک روی کاناپه خواب بوود.. یاد دیشب افتادمم.. که بیهوش شدمم..
یواش از روی تخت بلند شدم بخاطر دیشب از دستش عصبانی بودم و همینطور مدرسهه.. اومدم بیروون همه مشغول حرف زدن بودن که هلن رو دیدم..
هلن: عه ات بهتری؟
+اره مرسی گشنمه...
هلن: باشه بیا..
رفتم توی کافه.. نشستم و هلن واسم صبحانه اورد.. و اون دوتادسر دیشبی رو دیدمم که از جاشون بلند شدن و اومدن کنار من نشستن..
+هوم؟
جک: آیو کو؟
+برو اقاجون دنبال شر میگردی؟
اد: ات من دیشب خیلی از دستت عصبانی شدم..
+به درکک... به چپمم.. اصلا به من چهههه.. پاشووو
اد: ات چرا اینجوری میکنی؟
جک: بیتربیت... ببین دختر جون یه جوری نزنمت که صدای...
+خفه شوو بابااااااا تو هم باورت شدهعههه
اد: پیش اون دوتایی که چی؟ اونا وقتی ما رو میزنن تو رو نمیزنن؟
+درستهه
اد: خب پس دوست میشی باهامون؟
+اوم
میخواستم بلندشون کنم پاشن برن که یه صدای اشنایی از پشت سرم حس کردمم..
_تو چه زری زدی؟
رمو برگردوندم کوک بوود.. دستمو گرفت بلند شدممم.. بغلمم کرد.. از تو کافه اومد بیروون
+هی ولمم کننننن.. با تو اممممم
_ات تو نمیخوای ادم شییییی...
+کجا میبرییییمم.. بزارم زمیییین
اوردتم توی خوونه و انداختم رو تخت..
از روی تخت بلند شدممم...
_کجااااا؟
+جونگ کوک ولمممم کن...
_فکر کردی میزارم اینجوری بری؟
کمر بندشو در اورد و...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیو"
از خواب بلند شدمم تهیونگ نبوود..
×تهیونگ..؟ اینجایی؟
÷بیداری؟
×ارههه.. عاااا بیا بریم دنبال کوک و ات... با هم بریم صبحانه بخوریمم..
÷برو بهشون بگو بیان من میرم حموم..
×منم لازم داشتمم اما.. اوک من رفتمم..
از توی اتاق اومدم بیروون که صدای جییغ گریه میشنیدممم..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باورم نمیشد که کوک میخواد بزنتمم.. خیلی عصبانی به نظر میومد.. دوتا ضربه روی پام زد.. خیلی درد داشت و جییغ میزدمممو گریه میکردمم
+نزننن.. نزننن
هرضربش از ضربه دیگه محکم تر بوود... که صدای در اومد..
+بسههه بسههههه... خواهش میکنممم...
آیو"
صدای جییغ دقیقا از جای کوک و ات بووود ترسیدم و محکمم تر در زدممم..
که کوک در رو باز کرد.. کوک و هل دادم و اومدم تو ات روی تخت داشت بلند بلمد گریه میکرد و جیییغ میزدد.. که رفتم سمتش و بغلش کردممم..
×نترس من اینجااامم...
+اووون.. اوون..
×تموم شد ات.. من خودم حسابشو میرسم... خب...
۱۳.۱k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.