لجباز جذابP61
لجباز_جذابP61
ات"
توی کافه نشسته بودیم و آیو همینطور غرق حرف زدن با جک بود منو اد بهم نگاه میکردیم که اد بحث باز کرد..
اد: چند سالته؟
+اممم 16 تو؟
اد: 20سالمه.. فاصله سنیمون خوبه..
+نههه به نظرم باید 18میبودی..
اد: حالا به اون که ربطی نداره.. خخخ
+خب اد از خودت بگوو..
مشغول حرف زدن بودیم که.. کوک اومد کنارم نشسته و تهیونگ کنار آیو
÷خبب؟ چی میگفتین؟
جک: سلاام من جکم شما.؟
÷تهیونگ.. اینجا چیکار میکردین؟
×دوستامونن..
اد: منم اد هستمم.. دوست ات
_که اینطوور..(داغ کرد)
+خب شما اینجا چیکار میکنید؟
_دوست معمولی؟
اد: نه خیلی... براچی.؟
_نه خیلی..؟ نمیفهمم؟ یعنی چی؟
+یعنی دوستیممم.. ای بابا..
÷ات تا اینجا رو رو سر تو و آیو خراب نکردم زوود پاشین..
×تو چیکارمی مگه؟ ات دوست نداره ولی من دارممم..
جک: من دوست پسرشمم بفرما؟(تا چند دیقه دیگه کافه با خاک یکسانه)
تهیونگ ابرو انداخت بالا و از یقه جک گرفت وهلش داد رو زمین....
×چیکار میکنی ولش کنن..
اد: هییی پسره پر رو...
جونگ کوک هم یک مشت تو صورت اد زد.. افتاد روی زمین..
الکس: اینجا چه خبره؟
که همه به خودشون اومدن..(اصلا حقشون بوود)
هلن: ای واای خدای من.. خوبین؟
_هلن بهش دست نزن...
هلن: چیشده؟
÷هیچی..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد چند مین توی اتاق توی کافه نشسته بودیمم.. تهیونگ خیلی عصبانی بوود کوک همکه اصلا کنترل نداشت..
÷شما دوتا با اجازه کی رفتین با این دوتا هرزه؟ هااااا
+ماا..ما.. فقط.. میخواستیم.. دوست شیم..
_دوست؟
×ارهههه
کوک عصبانی شدو زد توی گوش آیو آیو افتاد روی زمین..
من گریم گرفت..
+چیکارش داری؟ هقق
الکس: ببخشید.. ولیی.. یکم زیاده روی نیست؟
÷نه خیر تازه من با ات کار دارممم..
با حرف تهیونگ بیشتر ترسیدم و رفتم پشت الکس قایم شدمم..
الکس: نه تهیونگگ.. نههه
÷تو لطفا دخالت نکن..
هلن اومد داخل..
هلن: عزیزممم.. اونا گفتن فقط دوست معمولی بودن.. جک هم گفت میخواستن رل بزنن همین..
_جک اون پسره ای بود که با آیو دوست شده بود؟
+با منم دوست بود..
÷ساکتتت شووووو
هلن: ببخشید ولی شاکی بودن گفتن شکایت میکنن..
+چرا؟
هلن: چون گفتن شما اصرار داشتین باهاشون دوست بشین نه اونا..
_چیییی؟ راسته؟ ارههههه؟
با داد کوک پلکام باز بسته شد و آیو رو بلند کردمم داشت گریه میکرد..
+میشه بریم؟
_نههه خیر میمونین تکلیفتون روشن بشههه..
الکس: جونگ کوک بس کن... اره برید بیروون باشید..
با آیو اومدیم بیروون و نشستیمم..
آیو سرش روی میز بود و همینجور گریه میکرد..
+آیو خوبی؟
×اومم..
+زیاد درد نداشت؟
×پسره پرو چطور تونست بزنه منوووو...
+ولش کن عصبانی شد.. خدا کنه جیمین نفهمههه..
هلن: اوم ببخشید ولی میشه ازتون چند تا سوال بپرسم؟
+بگو
هلن: اون پسرااا رو دوست دارین؟
+نه
هلن: به من دروغ نگین اگه دوسشون دارین من براتون فردا یواشکی جورشون میکنم جوری که تهیونگ و جونگ کوک نفهمن..
الکس: هی هلن.. بس کن.. ندیدی چقدر عصبانی ان؟ زوود باش برو به راننده بگوو ببرنشون کلبشون..
دوتا خالی هست..
÷بریمم
هلن: اوکی باهام بیاین..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هلن: اینجاست..
÷ات بیا تو..
+نه من نمیامم..
هلن: خب دخترا باهم باشن..
منو آیو سرامون رو تکون دادیمم..
_که دوباره برن؟ نه خیر.. هلن تو بروو..
هلن: نمیخوام دخالت کنمم اما خب ات با کوک باشه آیو هم با تهیونگ اینجوری بهتر نیست؟
+باش..
÷خیلی خب آیو برو تو..
×خداحافظ
هلن: اتاق بعد هم اینجاست..
نگاهمو کردم به کوک که داشت نگام میکرد..
_نمیخوای بری؟
+چراا..
اومدم تو یک تخت دو نفره بوود و یک حموم حالش هم جدا بوود..
+چرا نزاشتین با هم باشیم؟
_برایی که مثل امروز نکنین..
+آیو به تو چه مربوطه؟(تو رو خدا عصبانیش نکن )
ات"
توی کافه نشسته بودیم و آیو همینطور غرق حرف زدن با جک بود منو اد بهم نگاه میکردیم که اد بحث باز کرد..
اد: چند سالته؟
+اممم 16 تو؟
اد: 20سالمه.. فاصله سنیمون خوبه..
+نههه به نظرم باید 18میبودی..
اد: حالا به اون که ربطی نداره.. خخخ
+خب اد از خودت بگوو..
مشغول حرف زدن بودیم که.. کوک اومد کنارم نشسته و تهیونگ کنار آیو
÷خبب؟ چی میگفتین؟
جک: سلاام من جکم شما.؟
÷تهیونگ.. اینجا چیکار میکردین؟
×دوستامونن..
اد: منم اد هستمم.. دوست ات
_که اینطوور..(داغ کرد)
+خب شما اینجا چیکار میکنید؟
_دوست معمولی؟
اد: نه خیلی... براچی.؟
_نه خیلی..؟ نمیفهمم؟ یعنی چی؟
+یعنی دوستیممم.. ای بابا..
÷ات تا اینجا رو رو سر تو و آیو خراب نکردم زوود پاشین..
×تو چیکارمی مگه؟ ات دوست نداره ولی من دارممم..
جک: من دوست پسرشمم بفرما؟(تا چند دیقه دیگه کافه با خاک یکسانه)
تهیونگ ابرو انداخت بالا و از یقه جک گرفت وهلش داد رو زمین....
×چیکار میکنی ولش کنن..
اد: هییی پسره پر رو...
جونگ کوک هم یک مشت تو صورت اد زد.. افتاد روی زمین..
الکس: اینجا چه خبره؟
که همه به خودشون اومدن..(اصلا حقشون بوود)
هلن: ای واای خدای من.. خوبین؟
_هلن بهش دست نزن...
هلن: چیشده؟
÷هیچی..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد چند مین توی اتاق توی کافه نشسته بودیمم.. تهیونگ خیلی عصبانی بوود کوک همکه اصلا کنترل نداشت..
÷شما دوتا با اجازه کی رفتین با این دوتا هرزه؟ هااااا
+ماا..ما.. فقط.. میخواستیم.. دوست شیم..
_دوست؟
×ارهههه
کوک عصبانی شدو زد توی گوش آیو آیو افتاد روی زمین..
من گریم گرفت..
+چیکارش داری؟ هقق
الکس: ببخشید.. ولیی.. یکم زیاده روی نیست؟
÷نه خیر تازه من با ات کار دارممم..
با حرف تهیونگ بیشتر ترسیدم و رفتم پشت الکس قایم شدمم..
الکس: نه تهیونگگ.. نههه
÷تو لطفا دخالت نکن..
هلن اومد داخل..
هلن: عزیزممم.. اونا گفتن فقط دوست معمولی بودن.. جک هم گفت میخواستن رل بزنن همین..
_جک اون پسره ای بود که با آیو دوست شده بود؟
+با منم دوست بود..
÷ساکتتت شووووو
هلن: ببخشید ولی شاکی بودن گفتن شکایت میکنن..
+چرا؟
هلن: چون گفتن شما اصرار داشتین باهاشون دوست بشین نه اونا..
_چیییی؟ راسته؟ ارههههه؟
با داد کوک پلکام باز بسته شد و آیو رو بلند کردمم داشت گریه میکرد..
+میشه بریم؟
_نههه خیر میمونین تکلیفتون روشن بشههه..
الکس: جونگ کوک بس کن... اره برید بیروون باشید..
با آیو اومدیم بیروون و نشستیمم..
آیو سرش روی میز بود و همینجور گریه میکرد..
+آیو خوبی؟
×اومم..
+زیاد درد نداشت؟
×پسره پرو چطور تونست بزنه منوووو...
+ولش کن عصبانی شد.. خدا کنه جیمین نفهمههه..
هلن: اوم ببخشید ولی میشه ازتون چند تا سوال بپرسم؟
+بگو
هلن: اون پسرااا رو دوست دارین؟
+نه
هلن: به من دروغ نگین اگه دوسشون دارین من براتون فردا یواشکی جورشون میکنم جوری که تهیونگ و جونگ کوک نفهمن..
الکس: هی هلن.. بس کن.. ندیدی چقدر عصبانی ان؟ زوود باش برو به راننده بگوو ببرنشون کلبشون..
دوتا خالی هست..
÷بریمم
هلن: اوکی باهام بیاین..
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هلن: اینجاست..
÷ات بیا تو..
+نه من نمیامم..
هلن: خب دخترا باهم باشن..
منو آیو سرامون رو تکون دادیمم..
_که دوباره برن؟ نه خیر.. هلن تو بروو..
هلن: نمیخوام دخالت کنمم اما خب ات با کوک باشه آیو هم با تهیونگ اینجوری بهتر نیست؟
+باش..
÷خیلی خب آیو برو تو..
×خداحافظ
هلن: اتاق بعد هم اینجاست..
نگاهمو کردم به کوک که داشت نگام میکرد..
_نمیخوای بری؟
+چراا..
اومدم تو یک تخت دو نفره بوود و یک حموم حالش هم جدا بوود..
+چرا نزاشتین با هم باشیم؟
_برایی که مثل امروز نکنین..
+آیو به تو چه مربوطه؟(تو رو خدا عصبانیش نکن )
۱۳.۹k
۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.