گفتم: سپهر
گفتم: سپهر
ی جوری نگام کرد که انگار دلش میخواست با تمام وجود بگه جانم
ولی ی چیزی و یا شاید حتی ی حس جلوش رو گرفت
و گفت سوارشو
چترم رو بستم نشستم توی ماشین
ازم خواست که بریم ی قهوه بخوریم یکم صحبت کنیم
قبول کردم
نمیدونم چرا
شاید به خاطر چشمای عسلیش شاید بخاطر 3سال دوری
خوشحال بودم که بالاخره دیدمش
انگار که به اندازه ی 30 سال دل تنگش بودم
همینجوری توی افکار خوردم بودم که با صدایی که هر وقت میشنیدم تمام تنم جون میگرفت گفت
رسیدیم
وارد کافه شدیم
کافه ی قشنگی بودکه با
میز صندلی های چوبی عکس های قدیمی و گل گیاه های مختلف تزئین شده بود
رفتیم سمت ی میز که جلوی پنجره با سایز متوسط نشستیم
داشتم به پنجره که قطرات بارون روش چکه چکه پایین میومد نگاه کردم که ازم پرسید چی میخوری؟؟
با صدای آرومی گفتم ی قهوه ترک
بلند گفت اقا 2 تا قهوه ترک
ی سکوت سنگین حکم فرما شده بود که قهوه رو آواردن
رو به من کرد و گفت: درست میگفتی
هیچکی مثل تو برای من نمیشه
اون موقع که با دختری که فکر میکردم بام وهای بلوند چشمای رنگی میتونم خوش بخت بشم
اشتباه میکردم
چون اون مثل تو جورابای رنگی نمی پوشید
هودی نمیپوشید و عاشق قهوه نبود و
خودش رو لوس نمیکرد تا من نازشو بکشم و سبک فیلم هاییکه دوست داشت سلیقه ی من نبود
ی لحظه بغض کردم ی قطره اشک از چشام پایین افتاد
با صدای لرزون که سعی داشتم کنترلش کنم تا متوجه بغضم نشه گفتم:
ی جوری نگام کرد که انگار دلش میخواست با تمام وجود بگه جانم
ولی ی چیزی و یا شاید حتی ی حس جلوش رو گرفت
و گفت سوارشو
چترم رو بستم نشستم توی ماشین
ازم خواست که بریم ی قهوه بخوریم یکم صحبت کنیم
قبول کردم
نمیدونم چرا
شاید به خاطر چشمای عسلیش شاید بخاطر 3سال دوری
خوشحال بودم که بالاخره دیدمش
انگار که به اندازه ی 30 سال دل تنگش بودم
همینجوری توی افکار خوردم بودم که با صدایی که هر وقت میشنیدم تمام تنم جون میگرفت گفت
رسیدیم
وارد کافه شدیم
کافه ی قشنگی بودکه با
میز صندلی های چوبی عکس های قدیمی و گل گیاه های مختلف تزئین شده بود
رفتیم سمت ی میز که جلوی پنجره با سایز متوسط نشستیم
داشتم به پنجره که قطرات بارون روش چکه چکه پایین میومد نگاه کردم که ازم پرسید چی میخوری؟؟
با صدای آرومی گفتم ی قهوه ترک
بلند گفت اقا 2 تا قهوه ترک
ی سکوت سنگین حکم فرما شده بود که قهوه رو آواردن
رو به من کرد و گفت: درست میگفتی
هیچکی مثل تو برای من نمیشه
اون موقع که با دختری که فکر میکردم بام وهای بلوند چشمای رنگی میتونم خوش بخت بشم
اشتباه میکردم
چون اون مثل تو جورابای رنگی نمی پوشید
هودی نمیپوشید و عاشق قهوه نبود و
خودش رو لوس نمیکرد تا من نازشو بکشم و سبک فیلم هاییکه دوست داشت سلیقه ی من نبود
ی لحظه بغض کردم ی قطره اشک از چشام پایین افتاد
با صدای لرزون که سعی داشتم کنترلش کنم تا متوجه بغضم نشه گفتم:
۲.۴k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.