رمان

عشق من(:
پارت اول
«بالاخره بعد 1 سال تونستم فراموشش کنم
3 سال تموم عالی پیش رفت تا اینکه ی روز . . .
تو ی هوای بارونی زیر چتر مشکیم منتظر تاکسی بودم
بارون شدیدی بود به این خاطر تاکسی به راحتی گیر نمیومد
یکی از دستامداخل بارونی سفید رنگم بود و با دست دیگم چتر رو گرفته بودم
تو فکر بودم
که ی ماشین مدل بالا مشکی رنگ وایساد
شیشه ماشین پایین داد گفت : خانم
با دیدن من نتونست حرفش رو ادامه بده
فکر کنم منو شناخت(((:
هنوز هم بعد 3 سال تغییری نکرده بود
همون چشما بعد3 سال دوباره ب چشمام خیره شد
توی نگاه اول هردو همو شناختیم
چند ثانیه با زل زدن بهم گذروندیم که شروع کرد به حرف زدن
آیدا؟؟
من هنوز توی شوک بودم
بعد از چند ثانیه گفتم:
دیدگاه ها (۰)

گفتم: سپهری جوری نگام کرد که انگار دلش میخواست با تمام وجود...

با صدای لرزونی که سعی داشتم کنترلش کنم گفتم: الان هنو باهمید...

معجزه✨🦋پارت سومبهش گفتم اول دست پای منو باز کن اولش سکوت کرد...

معجزه✨🦋پارت دوماولین چیزی که دیدمیه مرد با ی نقاب مشکی و کلت...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال! تو تاکسی، روی صندلی جلو ...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

part: ①①_______________~~~~~~~~______________ویو آیرا: با یو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط