معجزه

معجزه✨🦋
پارت سوم
بهش گفتم اول دست پای منو باز کن اولش سکوت کرد...

می ترسیدم از نقشه ام خبردار بشه،
دستش رو برد داخل جیب سمت چپش🤨
تیزی رو در آوارد طناب رو پاره کرد.

ولی اون جور که میخواستم پیش نرفت
کلتش رو گذاشت رو سرم گفت فقط برو جایی که گاو صندوق هست؛
پاهام سست شده بود با ترس رفتم به سمت اتاق پایین راه رو
کلتی که روی سرم بود بهم حس ترس اضطراب میداد

رفتم تو اتاق به کمد دیواری اشاره کردم گفتم اونجاست
خواست در کمد باز کنه منم فلنگ بستم
ولی همون لحظه دستمو کشید کلت رو پیشونیم گذاشت
ماشه رو کشید من با یک فریاد بلند پر از ترس از خواب پا شدم
یعنی همه ی اینا یه خواب بود؟
ساعت ها مغزم درگیرش بود
چون خیلی واقعی به نظر میرسید
ولی خوشحال بودم که همهش یه خواب بوده
دیدگاه ها (۱)

رمان

گفتم: سپهری جوری نگام کرد که انگار دلش میخواست با تمام وجود...

معجزه✨🦋پارت دوماولین چیزی که دیدمیه مرد با ی نقاب مشکی و کلت...

معجزه✨♡ پارت اولبازم مثل همیشه تنها با یک غذای آماده سر میز ...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

رمان بغلی من پارت ۳۲دیانا: دنیا رو سرم خراب شد دکتر منو با ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط