p5
p5
تهیونگ. زندگی نبوده که جهنم بوده
جین. از خودم خجالت میکشم
جیهوپ. وای احساس خیلی بدی دارم
جیمین. عذاب وجدان دارم چرا
یونگی. دلم سوخت
چوی. همین دیگه بهتره که باهاش خوب باشید روحیه ضعفی داره دختره ساکت و آرومیه
نامجون. اوکی کاری ندارین آقای چوی ما بریم؟
چوی. نه کاری ندارم فعلا
بعد خدافظی از اونجا دور شدن داخل ون مشکیشون نشستن جیمین رانندگی میکرد
جیمین. دختره قوی ای بوده
تهیونگ.هوممم
کوک. ولی من قانع نشدم
نامجون.کوک... سعی کن یکم حداقل باهاش اوکی بشی... به مرور زمان همه چی درست میشه
ویو ات
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم
ات. کیهههه(داد)
جیهوپ. درو بازکننننن ماییممم
ات. ای وای من
بلند شدم دوییدم سمت در درو باز کردم
ات. وای معذرت میخوام خواب بودم
نامجون. مشکلی نیست پیش میاد(لبخند)
الان به من لبخند زدن؟ فاک
جین. خب دیگه ات خانم ببینم غذا بلدی درست کنی؟
چرا انقدر تغیر کردن چی گفته آقای چوی... اه زندگیم لابد بخاطر همینه...
ات. عااا اره
جین خوبه بیا کمکم کن قراره یه غذای خوشمزه درست کنیم
ات. اوکی(خنده)
رفتم کمکشو غذا درست کردیم بعد یک ساعت همه دور میز جمع شده بودن و منتظر غذا بودن که منو جین غذا هارو بردیم
همه. خشمزسسسس
فقط سرمو تکون دادمو شروع کردم به خوردن که یهو تهیونگ یه تیکه گوشت گذاشت تو ظرف غذام
تهیونگ. بخور باید قوی شی(لبخند)
ات. مـ ممنون
که همون لحظه جیهوپم نودل ریخت برام
جیهوپ. این خیلی خوشمزس بیشتر بخور
ات. ممنون(لبخند)
همه داشتن مهربون باهام برخورد میکردن بجز کوک که من گفتم...
ات. آقای چوی درباره زندگیم گفت؟
همه که داشتن غذا میخوردن مکث کردن....
ات. هوم؟
جیمین. انقدر ضایع بود؟
ات. یه دفعه مهربون شدین بعد دیدن آقای چوی پس تنها دلیلش اینه
نامجون. متاسفم
ات. نه منکه نمیخواستم متاسف باشین بگذریم شما ادامه بدین من میرم یه دوش بگیرم... حموم کجاس؟
نامجون.تو هر اتاقی یدونه حموم هست برو تو هر کدوم از اتاقا دوست داشتی دوش بگیر....
ات. ممنون
بع سمت اتاقی که ماله جنگکوک بود رفتم چون لباسام اونجا بود همونجا هم حموم رفتم... لباسامو برداشتم و شامپومم همینطور و وسایل پوستیمم برداشتم و به سمت حموم رفتم بعد تموم شدن کارم لباسمو پوشیدمو موهاموخشک کردم که یونگی صدام کرد
یونگی. اتتتت؟
ات. بلههههه؟
یونگی. بیا پاییننننن
ات. امدم..... بله؟
یونگی. دختر ببین چقدر فالوور جمع کردی تو چند ساعت نگاهی گوشی یونگی انداختم19Mخیلی ذوق زده شدم
ات. باورم نمیشه(خنده)
نامجون. بهتره یه لایو بزاری
ات. هوممم.... کجا بزارم
نامجون. تو اتاق کوک الان خونه نیست میتونی اونجا بزاری!
ات. هوم اوکی
به سمت اتاق کوک رفتمو لایو گذاشتم یا خدا همین اولش کلی کامنت گذاشته شد
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
تهیونگ. زندگی نبوده که جهنم بوده
جین. از خودم خجالت میکشم
جیهوپ. وای احساس خیلی بدی دارم
جیمین. عذاب وجدان دارم چرا
یونگی. دلم سوخت
چوی. همین دیگه بهتره که باهاش خوب باشید روحیه ضعفی داره دختره ساکت و آرومیه
نامجون. اوکی کاری ندارین آقای چوی ما بریم؟
چوی. نه کاری ندارم فعلا
بعد خدافظی از اونجا دور شدن داخل ون مشکیشون نشستن جیمین رانندگی میکرد
جیمین. دختره قوی ای بوده
تهیونگ.هوممم
کوک. ولی من قانع نشدم
نامجون.کوک... سعی کن یکم حداقل باهاش اوکی بشی... به مرور زمان همه چی درست میشه
ویو ات
با صدای زنگ از خواب بیدار شدم
ات. کیهههه(داد)
جیهوپ. درو بازکننننن ماییممم
ات. ای وای من
بلند شدم دوییدم سمت در درو باز کردم
ات. وای معذرت میخوام خواب بودم
نامجون. مشکلی نیست پیش میاد(لبخند)
الان به من لبخند زدن؟ فاک
جین. خب دیگه ات خانم ببینم غذا بلدی درست کنی؟
چرا انقدر تغیر کردن چی گفته آقای چوی... اه زندگیم لابد بخاطر همینه...
ات. عااا اره
جین خوبه بیا کمکم کن قراره یه غذای خوشمزه درست کنیم
ات. اوکی(خنده)
رفتم کمکشو غذا درست کردیم بعد یک ساعت همه دور میز جمع شده بودن و منتظر غذا بودن که منو جین غذا هارو بردیم
همه. خشمزسسسس
فقط سرمو تکون دادمو شروع کردم به خوردن که یهو تهیونگ یه تیکه گوشت گذاشت تو ظرف غذام
تهیونگ. بخور باید قوی شی(لبخند)
ات. مـ ممنون
که همون لحظه جیهوپم نودل ریخت برام
جیهوپ. این خیلی خوشمزس بیشتر بخور
ات. ممنون(لبخند)
همه داشتن مهربون باهام برخورد میکردن بجز کوک که من گفتم...
ات. آقای چوی درباره زندگیم گفت؟
همه که داشتن غذا میخوردن مکث کردن....
ات. هوم؟
جیمین. انقدر ضایع بود؟
ات. یه دفعه مهربون شدین بعد دیدن آقای چوی پس تنها دلیلش اینه
نامجون. متاسفم
ات. نه منکه نمیخواستم متاسف باشین بگذریم شما ادامه بدین من میرم یه دوش بگیرم... حموم کجاس؟
نامجون.تو هر اتاقی یدونه حموم هست برو تو هر کدوم از اتاقا دوست داشتی دوش بگیر....
ات. ممنون
بع سمت اتاقی که ماله جنگکوک بود رفتم چون لباسام اونجا بود همونجا هم حموم رفتم... لباسامو برداشتم و شامپومم همینطور و وسایل پوستیمم برداشتم و به سمت حموم رفتم بعد تموم شدن کارم لباسمو پوشیدمو موهاموخشک کردم که یونگی صدام کرد
یونگی. اتتتت؟
ات. بلههههه؟
یونگی. بیا پاییننننن
ات. امدم..... بله؟
یونگی. دختر ببین چقدر فالوور جمع کردی تو چند ساعت نگاهی گوشی یونگی انداختم19Mخیلی ذوق زده شدم
ات. باورم نمیشه(خنده)
نامجون. بهتره یه لایو بزاری
ات. هوممم.... کجا بزارم
نامجون. تو اتاق کوک الان خونه نیست میتونی اونجا بزاری!
ات. هوم اوکی
به سمت اتاق کوک رفتمو لایو گذاشتم یا خدا همین اولش کلی کامنت گذاشته شد
ادامه دارد..
حمایت کنید🥹❤
۴.۵k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.