همه ی دانشکده خبر داشتند بدجور عاشق بود

همه ی دانشکده خبر داشتند، بدجور عاشق بود!
هم‌دانشگاهی بودیم، هم‌ اتاقیِ خوابگاه هم؛
خودم دیده بودم یک وقت ها، یواشکی از روی صفحه ی
گوشی، عکسِ کسی را می بوسد و می‌گذارد سرِ دلش، یا کنجی پیدا می‌کند و شماره ای می‌گیرد و با لبخند می ایستد به زمزمه کردن های عاشقانه...
من کنجکاو بودم و پیگیر، او ساکت و تودار!
دلم می‌خواست سر دربیاورم از رازِ مگویش، از نگفته‌هاش! آنقدر پاپی شدم تا یک شب از آن شب های خوابگاه، که هیچ رازی توی دلِ هیچ‌کسی نمی‌ماند، سفره ی دل وا کرد برایم...
گفت:
- سنتی ازدواج کردم...
بعد خندید
- نه زوری مثلِ رُمانا، ولی از سرِ عشق و علاقه هم نبود؛ انتخابِ بابام بود!
با من خیلی فرق داشت، خیلی. نمی‌دونم چرا هیچ وقت نخواستم درست و حسابی بشناسمش، از همون اول باهاش لج داشتم انگار...
الانمو نبین، نفهم بودم، بچه بودم! تحقیر می‌کردم، خودشو، نماز خوندنشو، اعتقادشو، لباس پوشیدنشو، حرف زدنشو حتی! نمی‌دونم چرا ولی دلم می‌خواست آبروشو ببرم، هر کاری که خلافِ مرامش بود می‌کردم که بچزونمش، اذیتش کنم، زجرش بدم...
اونم می‌دید و دم نمی‌زد،
می‌دید و تلافی نمی‌کرد،
می‌دید و صبوری می کرد...
تا اون جایی ادامه دادم بچه بازیامو که جونش رسید به لبش، قصد کرد طلاقم بده، نه بخاطر خودش و آبروش، بخاطر من!
می‌ترسید سر این لج و لجبازیا کار دست خودم بدم...
کلی جون کنده بودم تا برسم به جایی که بالاخره خودش خسته بشه و بی‌خیالم بشه، اما حالا که رسیده بودم بهش، نمی‌دونستم چه حسی دارم، خوشحالم یا ناراحت؟
داشت کم کم تموم می‌شد و من هر روز بی دلیل حالم بد و بدتر می‌شد. زود خسته می‌شدم، تمرکز نداشتم، همه چیزو فراموش می‌کردم، جون نداشتم هیچ کاری کنم، چشمام درست نمی‌دید، ناچار کارم کشید به این دکتر و اون دکتر و عکس و آزمایش و...
آخرین جلسه ی دادگاهمون بود که فهمیدم اِم اِس دارم،
بابام که فهمید، اونم فهمید...
(ادامه در کامنت)
‌نویسنده: طاهره‌آباذری‌هریس


#عشق، #داستان_کوتاه، #شرح_پریشانی، #شعر، #عکس
دیدگاه ها (۳۲)

پنجمین ماه از آمدنش به شرکت می‌گذشتتمام این پنج ماه هر روز ص...

«علي سلطاني»‌ #‌کلیپ، #شعر، #داستان_کوتاه، #شرح_پریشاني، #عش...

یکی از دایی هام بواسطه مادرم از محل ما زن گرفت و عروسی هم قر...

شانزده ساله که بودم عاشق پسره همسایه شده بودم. صبح ها که مدر...

وانشات اینوماکی//پارت ۶

(بچه ها اول بگم که بعضی جاهای فیلم باید حذف میشد و من با این...

پارت ۱۰آلیا. خب عکس ها آماده شددینا. اوکی بده به من اوم خیلی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط