فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت هفتاد و هشت
∆ به تو ربطی نداره
فعلا برو غذات رو بخور
- حتما
ا/ت از خوشحالی داشت پرواز میکرد
بلاخره میتونست دوباره برگرده پیش خانواده ش
شوهرش . پسرش . پدربزرگش .
این بهترین خبری بود که شنیده بود
اما بازم میترسید
از اینکه خشم جونگ کوک فوران کنه و کل خاندان تهیونگ رو در بر بگیره
درسته که از تهیونگ عصبانی بود ولی این ربطی به خاندانش نداشت
درحالی که داشت با خوشحالی از پله ها میرفت پایین نگاهی به پشت سرش کرد
صدای شکستن بود
حتما از شدت عصبانیت داره ایینه ها رو میشکنه
بیخیال برگشت و به راهش ادامه داد
تهیونگ اونقدری اذیتش کرده بود که حتی اگر جنازشم جلوی پاش میافتاد بازم از روش رد میشد
یونگی ویو
با شنیدن اخبار سریع سویچ ماشین رو ورداشتم و رفتم پایین
رسیده بودم به اون منطقه
همونی که داخل اخبار بهش اشاره کرده بود
ولی چیزی این اطراف نبود
سریع از ماشین پیاده شدم تا نگاهی به اطراف بندازم
کسی نبود
درحالی که داشتم اطراف رو انالیز میکردم
با شنیدن صدای شخصی برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم
+ یونگی
• جونگ کوک
+ چطوری(بغلش کرد)
• صبر کن ببینم اون ماسکت رو در بیار ببینم واقعا خودتی؟
+ اره
• چطوری ؟
مگه گلوله به مغزت نخورده بود؟
+ من هزار تا بدل دارم
• یعنی میگی اون شخص تو نبودی
+ درسته
• خوبه ولی چطوری فهمیدی که تهیونگ قصد کشتنت رو داره
+ من کلی جاسوس دارم
• جونگ کوک
+ هوم؟
• ا/ت من واقعا متاسفم چون نتونستم به خوبی ازش مراقبت کنم
+ میدونم تو تلاشت رو کردی
در ضمن ا/ت رو هم دیدم
• چی؟
واقعا؟
+ درسته
برای پانسمان دستم رفته بودم بیمارستان که اون عوضی رو داخل راه رو بیمارستان دیدم
داشت با دکتر راجب به ا/ت حرف میزد
• جونگ کوک این رو میدونی که ا/ت ازت حامله بود؟
+ چ چ چی؟
• درست زمانی که خبر مرگت پخش شد
ا/ت توی بیمارستان بود و اون موقع دو ماهه ازت حامله بود
+ یعنی میگی الان من بچه دارم؟
• درسته
پارت هفتاد و هشت
∆ به تو ربطی نداره
فعلا برو غذات رو بخور
- حتما
ا/ت از خوشحالی داشت پرواز میکرد
بلاخره میتونست دوباره برگرده پیش خانواده ش
شوهرش . پسرش . پدربزرگش .
این بهترین خبری بود که شنیده بود
اما بازم میترسید
از اینکه خشم جونگ کوک فوران کنه و کل خاندان تهیونگ رو در بر بگیره
درسته که از تهیونگ عصبانی بود ولی این ربطی به خاندانش نداشت
درحالی که داشت با خوشحالی از پله ها میرفت پایین نگاهی به پشت سرش کرد
صدای شکستن بود
حتما از شدت عصبانیت داره ایینه ها رو میشکنه
بیخیال برگشت و به راهش ادامه داد
تهیونگ اونقدری اذیتش کرده بود که حتی اگر جنازشم جلوی پاش میافتاد بازم از روش رد میشد
یونگی ویو
با شنیدن اخبار سریع سویچ ماشین رو ورداشتم و رفتم پایین
رسیده بودم به اون منطقه
همونی که داخل اخبار بهش اشاره کرده بود
ولی چیزی این اطراف نبود
سریع از ماشین پیاده شدم تا نگاهی به اطراف بندازم
کسی نبود
درحالی که داشتم اطراف رو انالیز میکردم
با شنیدن صدای شخصی برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم
+ یونگی
• جونگ کوک
+ چطوری(بغلش کرد)
• صبر کن ببینم اون ماسکت رو در بیار ببینم واقعا خودتی؟
+ اره
• چطوری ؟
مگه گلوله به مغزت نخورده بود؟
+ من هزار تا بدل دارم
• یعنی میگی اون شخص تو نبودی
+ درسته
• خوبه ولی چطوری فهمیدی که تهیونگ قصد کشتنت رو داره
+ من کلی جاسوس دارم
• جونگ کوک
+ هوم؟
• ا/ت من واقعا متاسفم چون نتونستم به خوبی ازش مراقبت کنم
+ میدونم تو تلاشت رو کردی
در ضمن ا/ت رو هم دیدم
• چی؟
واقعا؟
+ درسته
برای پانسمان دستم رفته بودم بیمارستان که اون عوضی رو داخل راه رو بیمارستان دیدم
داشت با دکتر راجب به ا/ت حرف میزد
• جونگ کوک این رو میدونی که ا/ت ازت حامله بود؟
+ چ چ چی؟
• درست زمانی که خبر مرگت پخش شد
ا/ت توی بیمارستان بود و اون موقع دو ماهه ازت حامله بود
+ یعنی میگی الان من بچه دارم؟
• درسته
۱.۰k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.