اولین فیکشن شیپمون هیونلیکسه 🙃💫🦋
اولین فیکشن شیپمون هیونلیکسه 🙃💫🦋
من عررررررر🦥🪐🩵🕊🥲
_______________________________________________
فراتر از دوستی قسمت ¹
هیونجین جلوی در دبیرستان منتظر دوست صمیمیش وایساده بود کمکم داشت دیر میشد پس چرا فیلیکس نمیومد دوستای هیونجین صداش میکردن تا بیاد ولی هیونجین همچنان منتظر بهترین دوستش بود ک یهو فیلیکس بدو بدو اومد تو حیاط مدرسه
" دیر ... کر...دم...؟ * نفس نفس زدن * "
هیونجین سریع ب سمتش خم شد
" ن ... دیر نکردی ... خوبی تو ؟ آب آوردی با خودت ؟ "
فیلیکس سرش رو بالا آورد و نگاهی ب هیونجین کرد
" ن نیاوردم ... بازم یادم رفت ... ولی تو همیشه تو کیفت داری نیازی نیست یادم باشه بیارم ... * خنده * "
هیونجین ب خنده های فیلیکس نگاهی انداخت و با ب صدا در اومدن زنگ مدرسه سریع دستش رو گرفت و ب سمت کلاس دویدن سر کلاس نشستن تا معلم وارد کلاس بشه ... .
معلم وارد کلاس شد و شروع ب درس دادن کرد تا زنگ تفریح خیلی مونده بود فیلیکس خیلی با دقت و علاقه ب حرف های معلم گوش میداد و نکات حرف های معلم رو مینوشت ولی هیونجین انگار سر کلاس نبود ن حرف های معلم رو میشنید ، ن صدای پچ پچ بچه ها ، ن صدا های بیرون رو فقد سرش تو دفتر مقاشیش بود و زیر چشمی فیلیکس رو نگاه میکرد و این باعث میشد تو دنیای سناریو گیر بیوفته هیونجین نقاش و هنرمند خوبی بود کل نقاشی هاش از یک نفر بود ' لی فیلیکس ' و همین باعث میشد ک هیونجین دفترش رو هیچ وقت نشون فیلیکس نده با صدای معلم ب خودش اومد
" هوانگ هیونجین از سر جات این سوال رو توضیح بده "
هیونجین نگاهی ب رو ب روش کرد کتابش پر از نوشته بود ک همش دست خط فیلیکس بود فیلیکس بدون اینکه معلم بفهمه دفتر نقاشی رو توی کیف هیونجین گذاشت و با مداد سوالی ک منظور معلم بود رو علامت زد تا هیونجین بفهمه
" ب...ب...بله حتما توضیح میدم "
هیونجین کل مسئله و سوال رو توضیح داد
" خوبه درست بود درست امسال خیلی عالیه "
هیونجین میدونست همش بخاطر بودن فیلیکسه کسی ک ' فرشته نجات ' خطابش میکرد فیلیکس واقعن فرشته نجات بود و در هر حالتی پیش هیونجین بود ولی گاهی هیونجین عصبی میشد و حرف های رو تو صورت فیلیکس میکوبید و درباره ای احساساتی بودن و بیش از حد مهربون بودنش بود اما بلا فاصله از حرفاش منصرف میشد و باهاش آشتی میکرد... .
رابطه دوستی هیونجین و فیلیکس جوری بود ک بچه های مدرسه فکر میکردن اونا دوست پسر هم هستن هیونجین از این فکر ها خندش میگرفت و خوشحال میشد ولی فیلیکس عصبانی و خجالتی میشد ... .
> سال بعد در دبیرستان فرزندان ماه و خوشید <
Felix:
" هیونجین کدوم دانشگاه میری ؟ * با ذوق * "
Hyunjin:
" دانشگاه هنری چی بود ؟"
فیلیکس با ناراحتی سرش رو پایین انداخت
" دانشگاه پزشکی "
ادامه دارد...
من عررررررر🦥🪐🩵🕊🥲
_______________________________________________
فراتر از دوستی قسمت ¹
هیونجین جلوی در دبیرستان منتظر دوست صمیمیش وایساده بود کمکم داشت دیر میشد پس چرا فیلیکس نمیومد دوستای هیونجین صداش میکردن تا بیاد ولی هیونجین همچنان منتظر بهترین دوستش بود ک یهو فیلیکس بدو بدو اومد تو حیاط مدرسه
" دیر ... کر...دم...؟ * نفس نفس زدن * "
هیونجین سریع ب سمتش خم شد
" ن ... دیر نکردی ... خوبی تو ؟ آب آوردی با خودت ؟ "
فیلیکس سرش رو بالا آورد و نگاهی ب هیونجین کرد
" ن نیاوردم ... بازم یادم رفت ... ولی تو همیشه تو کیفت داری نیازی نیست یادم باشه بیارم ... * خنده * "
هیونجین ب خنده های فیلیکس نگاهی انداخت و با ب صدا در اومدن زنگ مدرسه سریع دستش رو گرفت و ب سمت کلاس دویدن سر کلاس نشستن تا معلم وارد کلاس بشه ... .
معلم وارد کلاس شد و شروع ب درس دادن کرد تا زنگ تفریح خیلی مونده بود فیلیکس خیلی با دقت و علاقه ب حرف های معلم گوش میداد و نکات حرف های معلم رو مینوشت ولی هیونجین انگار سر کلاس نبود ن حرف های معلم رو میشنید ، ن صدای پچ پچ بچه ها ، ن صدا های بیرون رو فقد سرش تو دفتر مقاشیش بود و زیر چشمی فیلیکس رو نگاه میکرد و این باعث میشد تو دنیای سناریو گیر بیوفته هیونجین نقاش و هنرمند خوبی بود کل نقاشی هاش از یک نفر بود ' لی فیلیکس ' و همین باعث میشد ک هیونجین دفترش رو هیچ وقت نشون فیلیکس نده با صدای معلم ب خودش اومد
" هوانگ هیونجین از سر جات این سوال رو توضیح بده "
هیونجین نگاهی ب رو ب روش کرد کتابش پر از نوشته بود ک همش دست خط فیلیکس بود فیلیکس بدون اینکه معلم بفهمه دفتر نقاشی رو توی کیف هیونجین گذاشت و با مداد سوالی ک منظور معلم بود رو علامت زد تا هیونجین بفهمه
" ب...ب...بله حتما توضیح میدم "
هیونجین کل مسئله و سوال رو توضیح داد
" خوبه درست بود درست امسال خیلی عالیه "
هیونجین میدونست همش بخاطر بودن فیلیکسه کسی ک ' فرشته نجات ' خطابش میکرد فیلیکس واقعن فرشته نجات بود و در هر حالتی پیش هیونجین بود ولی گاهی هیونجین عصبی میشد و حرف های رو تو صورت فیلیکس میکوبید و درباره ای احساساتی بودن و بیش از حد مهربون بودنش بود اما بلا فاصله از حرفاش منصرف میشد و باهاش آشتی میکرد... .
رابطه دوستی هیونجین و فیلیکس جوری بود ک بچه های مدرسه فکر میکردن اونا دوست پسر هم هستن هیونجین از این فکر ها خندش میگرفت و خوشحال میشد ولی فیلیکس عصبانی و خجالتی میشد ... .
> سال بعد در دبیرستان فرزندان ماه و خوشید <
Felix:
" هیونجین کدوم دانشگاه میری ؟ * با ذوق * "
Hyunjin:
" دانشگاه هنری چی بود ؟"
فیلیکس با ناراحتی سرش رو پایین انداخت
" دانشگاه پزشکی "
ادامه دارد...
۹.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.