فراتر از دوستی قسمت ³
فراتر از دوستی قسمت ³
دستم رو کشید سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونش از ماشین پیاده شدیم ویلای تقریبا بزرگی بود قشنگ معلوم بود و نصفش رو خودش طراحی کرده رفتیم داخل همین ک وارد خونه شدیم لرز بدی تنم رو برداشت ک هیونجین متوجه شد
" خونت خیلی سرده * لرز * "
سریع کتش رو در آورد و روی شونم انداخت
" وای ببخشید چن وقته خونه نیومدم بخاطر همین سرده الان میرم بخاری هارو روشن میکنم گرمایش از کف هم روشن میکنم "
رفتش تا تا بخاری و گرمایش از کف رو روشن کنه تا بیاد روی مبل نشستم یهو از کف گرمای خوبی وارد بدنم شد
" الان گرم شدی ؟ "
Felix:
" مرسی ... ارع الان بهترم بیا کتت "
Hyunjin:
" فعلن نگه دار تا بیام "
Felix:
" باشه "
رفتش و لباسش تغییر کرد ی دست لباس هم همراهش بود
" برو تو اتاق من لباس عوض کن "
Felix:
" چجوری تیشرت پوشیدی تو سردت نیست "
Hyunjin:
" ن برو لباست رو عوض کن * خنده * "
رفتم تو اتاقش لباس هام رو عوض کردم لباساش خیلی برام بزرگ بود
" لباسات خیلی برام بزرگه "
Hyunjin:
" چقد مگه ریز میزه ای * خنده * "
Felix:
" ایش ... تو برج زهرماری هیکلی هستی ب من چ "
Hyunjin:
" باشه ... باشه ... خیلی تو این لباس کوچولو ب نظر میرسی * خنده * "
Felix:
" سکوت کن من میخوام برم بخوابم "
Hyunjin:
" خب نیگا کن تو اون طرف تخت بخواب من اون طرف "
Felix:
" ب...ب...باشه "
Hyunjin:
" بیداری ؟ "
Felix:
" داشتم چرت میزدم خوابم نمیبره "
Hyunjin:
" ی چی بهت بگم از دستم فرار نکنی بری میتونی فکر هم بکنی در بارش ! "
Felix:
" بگو بگو ! "
Hyunjin:
" دوستت دارم * ذوق * "
Felix:
" دوستا هم دیگه رو دوست دارن "
Hyunjin:
" ن بعد متوجه شدی ب عنوان دوتا دوست ن "
Felix:
" خب ... باید فکر کنم دیگه "
Hyunjin:
" میشه خیلی خوب فکر کنی جوابت ارع باشه ؟ "
Felix:
" باشه دیگه "
Hyunjin:
" میشه تا وقتی جواب بدی من خودم دوستت داشته باشم ، مواظبت باشم ، روت حساس باشم ، بغلت کنم و پیشت باشم "
Felix:
" باشه باشه باشههههههه "
Hyunjin:
" آخ جوننننن * ذوق ، خنده * خب من بغلت میکنم میخوابم بگیر بخواب "
>فردا صبح<
Felix:
" هیونجین بلند شو خیلی بد بغلم کردی کل کمر و بدنم درد گرفته "
Hyunjin:
" باشه دستم رو فقد شل میکنم ولی ی نیم ساعت دیگه بخوابیم بعد منم باهات میام بیمارستان دکتر گفته پیشت باشم *خواب آلود* "
Felix:
" باشه "
فیلیکس اومد برگرده و ب هیونجین پشت کنه بخوابه ولی هیونجین سریع فیلیکس رو ب خودش چسبوند و گردنش رو بو کرد و عطرش رو وارد دیه هاش کرد
" اینجوری باید پیش من بخوابی کوچولوم "
فیلیکس سریع مور مور شد
" ووویییی مور مور شدم هیونجین "
هیونجین خندید فیلیکس با خنده هیونجین خندش گرفت و دوباره خوابیدن
" هیونجین ... هیونجین ... تورو خدا بلند شو دیر کردم هیون "
هیونجین از اینکه فیلیکس اینطوری صداش کرده بود خوشحال شد سریع از جاش پرید
ادامه دارد...:)
دستم رو کشید سوار ماشین شدیم رفتیم سمت خونش از ماشین پیاده شدیم ویلای تقریبا بزرگی بود قشنگ معلوم بود و نصفش رو خودش طراحی کرده رفتیم داخل همین ک وارد خونه شدیم لرز بدی تنم رو برداشت ک هیونجین متوجه شد
" خونت خیلی سرده * لرز * "
سریع کتش رو در آورد و روی شونم انداخت
" وای ببخشید چن وقته خونه نیومدم بخاطر همین سرده الان میرم بخاری هارو روشن میکنم گرمایش از کف هم روشن میکنم "
رفتش تا تا بخاری و گرمایش از کف رو روشن کنه تا بیاد روی مبل نشستم یهو از کف گرمای خوبی وارد بدنم شد
" الان گرم شدی ؟ "
Felix:
" مرسی ... ارع الان بهترم بیا کتت "
Hyunjin:
" فعلن نگه دار تا بیام "
Felix:
" باشه "
رفتش و لباسش تغییر کرد ی دست لباس هم همراهش بود
" برو تو اتاق من لباس عوض کن "
Felix:
" چجوری تیشرت پوشیدی تو سردت نیست "
Hyunjin:
" ن برو لباست رو عوض کن * خنده * "
رفتم تو اتاقش لباس هام رو عوض کردم لباساش خیلی برام بزرگ بود
" لباسات خیلی برام بزرگه "
Hyunjin:
" چقد مگه ریز میزه ای * خنده * "
Felix:
" ایش ... تو برج زهرماری هیکلی هستی ب من چ "
Hyunjin:
" باشه ... باشه ... خیلی تو این لباس کوچولو ب نظر میرسی * خنده * "
Felix:
" سکوت کن من میخوام برم بخوابم "
Hyunjin:
" خب نیگا کن تو اون طرف تخت بخواب من اون طرف "
Felix:
" ب...ب...باشه "
Hyunjin:
" بیداری ؟ "
Felix:
" داشتم چرت میزدم خوابم نمیبره "
Hyunjin:
" ی چی بهت بگم از دستم فرار نکنی بری میتونی فکر هم بکنی در بارش ! "
Felix:
" بگو بگو ! "
Hyunjin:
" دوستت دارم * ذوق * "
Felix:
" دوستا هم دیگه رو دوست دارن "
Hyunjin:
" ن بعد متوجه شدی ب عنوان دوتا دوست ن "
Felix:
" خب ... باید فکر کنم دیگه "
Hyunjin:
" میشه خیلی خوب فکر کنی جوابت ارع باشه ؟ "
Felix:
" باشه دیگه "
Hyunjin:
" میشه تا وقتی جواب بدی من خودم دوستت داشته باشم ، مواظبت باشم ، روت حساس باشم ، بغلت کنم و پیشت باشم "
Felix:
" باشه باشه باشههههههه "
Hyunjin:
" آخ جوننننن * ذوق ، خنده * خب من بغلت میکنم میخوابم بگیر بخواب "
>فردا صبح<
Felix:
" هیونجین بلند شو خیلی بد بغلم کردی کل کمر و بدنم درد گرفته "
Hyunjin:
" باشه دستم رو فقد شل میکنم ولی ی نیم ساعت دیگه بخوابیم بعد منم باهات میام بیمارستان دکتر گفته پیشت باشم *خواب آلود* "
Felix:
" باشه "
فیلیکس اومد برگرده و ب هیونجین پشت کنه بخوابه ولی هیونجین سریع فیلیکس رو ب خودش چسبوند و گردنش رو بو کرد و عطرش رو وارد دیه هاش کرد
" اینجوری باید پیش من بخوابی کوچولوم "
فیلیکس سریع مور مور شد
" ووویییی مور مور شدم هیونجین "
هیونجین خندید فیلیکس با خنده هیونجین خندش گرفت و دوباره خوابیدن
" هیونجین ... هیونجین ... تورو خدا بلند شو دیر کردم هیون "
هیونجین از اینکه فیلیکس اینطوری صداش کرده بود خوشحال شد سریع از جاش پرید
ادامه دارد...:)
۶.۰k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.