فراتر از دوستی قسمت ²
فراتر از دوستی قسمت ²
هیونجین بدون اینکه چیزی بگه از پیش فیلیکس ب سمت خونش حرکت کرد
>⁵ سال بعد روز تجدید دیدار دوره راهنمایی_دبیرستان<
فیلیکس دیگه ی پزشک معروف توی ی بیمارستان معروف سئول بود و هیونجین ی آیدل معروف شده بود
Felix:
از خواب بلند شدم روز تعطیل بود پس ی راست رفتم حموم از حموم اومدم بیرون ساعت ³:⁴⁵ دیقه بود ی ربعه غذا خوردم رفتم لباس پوشیدم موهام رو مرتب کردم و سریع در خونه رو قفل کردم ی تاکسی گرفتم و ب سمت محل ملاقات رفتم تا برسم ساعت ⁶:⁰⁰ شده بود همزمان با من هیونجین از ماشینش پیاده شد و در ماشینش رو قفل کرد رفتم جلوی در سالن ک اسم هامون رو پرسیدن اسمم رو گفتم ک هیونجین سریع ب سمتم شتاب گرفت
Hyunjin:
خودش بود ... فرشته نجات خودم بود ... این دفعه از دستش نمیدم اسمم رو سریع گفتم و پشت سرش دویدم دستش رو کشیدن ک سریع برگشت
" فیلیکس * ذوق * "
سریع برگشت سمتم اونم با ذوق نگاهم میکرد
" هیونجین * ذوق * "
Hyunjin:
" خودمم ... بیا بریم داخل "
رفتیم داخل همه ب سمتم حمله ور شدن باهام حرف میزدن و عکس میگرفتن فیلیکس تنها شده بود خواستم برم سمتش ولی جمعیت نمیذاشت شروع کرد آروم قدم زدن تو سالن مسیری ک میرفت رو با نگاه طی کردم دور ترین جای سالن ک کمتر کسی میدیدش بعد از چن دیقه همه از دور و برم رفتن سریع رفتم پیشش داشت دستش رو میخاروند و لبش رو گاز میگرفت دیگه هم دستش هم لبش خون میومد
" لی فیلیکس * داد ، عصبی * "
همه نگاه ها ب سمتش اومد سریع بلند شد خواست راه بره ک از حال رفت
Felix:
" میدونستم رفتنم ب اونجا اصلن خوب نیست و باعث تشدید استرس اجتماعیم میشه ی گوشه نشسته بودم دستم رو میخاروندم و لبم رو گاز میگرفتم ک هیونجین اومد پیشم از این کارم عصبی شد و داد کشید این کارش باعث جذب نگاه ها ب سمت من شد خواستم راه برم و از سالن برم بیرون ک چشمام سیاهی رفت
★ هیونجین سریع فیلیکس رو بغل کرد و گذاشت تو ماشین و بردش بیمارستان سریع دکتر رو خبر کردن ک بیاد بالا سر فیلیکس
doctor:
" خب همراه آقای لی ... ایشون استرس اجتماعی دارن بخاطر همین اینطوری شدن الانم ب هوش اومدن و میتونید ببرینشون ولی تا یک هفته تنها نذارینشون خطرناکه "
Hyunjin:
" بله ممنونم ! خسته نباشید ! "
دکتر سرش رو خم کرد و رفت
Hyunjin:
" بهتری تو ؟ "
Felix:
" عا... ارع نیازی نیست پیشم باشی من خوبم تو کار داری میتونی بری ب کارت برسی منم میرم خونم مامان بابام هستن "
Hyunjin:
" مامان بابات زنگ زدن گفتن دارن میرن سفر حالت خوب هم نیست میای خونه من "
Felix:
" ن ... خب... میدونی حیوونم خونس باید برم پیشش "
Hyunjin:
مشکلی نیست میریم میاریمش "
Felix:
" واییی خدا چرا هیچ جوره ول نمیکنی "
ادامه دارد...:)
هیونجین بدون اینکه چیزی بگه از پیش فیلیکس ب سمت خونش حرکت کرد
>⁵ سال بعد روز تجدید دیدار دوره راهنمایی_دبیرستان<
فیلیکس دیگه ی پزشک معروف توی ی بیمارستان معروف سئول بود و هیونجین ی آیدل معروف شده بود
Felix:
از خواب بلند شدم روز تعطیل بود پس ی راست رفتم حموم از حموم اومدم بیرون ساعت ³:⁴⁵ دیقه بود ی ربعه غذا خوردم رفتم لباس پوشیدم موهام رو مرتب کردم و سریع در خونه رو قفل کردم ی تاکسی گرفتم و ب سمت محل ملاقات رفتم تا برسم ساعت ⁶:⁰⁰ شده بود همزمان با من هیونجین از ماشینش پیاده شد و در ماشینش رو قفل کرد رفتم جلوی در سالن ک اسم هامون رو پرسیدن اسمم رو گفتم ک هیونجین سریع ب سمتم شتاب گرفت
Hyunjin:
خودش بود ... فرشته نجات خودم بود ... این دفعه از دستش نمیدم اسمم رو سریع گفتم و پشت سرش دویدم دستش رو کشیدن ک سریع برگشت
" فیلیکس * ذوق * "
سریع برگشت سمتم اونم با ذوق نگاهم میکرد
" هیونجین * ذوق * "
Hyunjin:
" خودمم ... بیا بریم داخل "
رفتیم داخل همه ب سمتم حمله ور شدن باهام حرف میزدن و عکس میگرفتن فیلیکس تنها شده بود خواستم برم سمتش ولی جمعیت نمیذاشت شروع کرد آروم قدم زدن تو سالن مسیری ک میرفت رو با نگاه طی کردم دور ترین جای سالن ک کمتر کسی میدیدش بعد از چن دیقه همه از دور و برم رفتن سریع رفتم پیشش داشت دستش رو میخاروند و لبش رو گاز میگرفت دیگه هم دستش هم لبش خون میومد
" لی فیلیکس * داد ، عصبی * "
همه نگاه ها ب سمتش اومد سریع بلند شد خواست راه بره ک از حال رفت
Felix:
" میدونستم رفتنم ب اونجا اصلن خوب نیست و باعث تشدید استرس اجتماعیم میشه ی گوشه نشسته بودم دستم رو میخاروندم و لبم رو گاز میگرفتم ک هیونجین اومد پیشم از این کارم عصبی شد و داد کشید این کارش باعث جذب نگاه ها ب سمت من شد خواستم راه برم و از سالن برم بیرون ک چشمام سیاهی رفت
★ هیونجین سریع فیلیکس رو بغل کرد و گذاشت تو ماشین و بردش بیمارستان سریع دکتر رو خبر کردن ک بیاد بالا سر فیلیکس
doctor:
" خب همراه آقای لی ... ایشون استرس اجتماعی دارن بخاطر همین اینطوری شدن الانم ب هوش اومدن و میتونید ببرینشون ولی تا یک هفته تنها نذارینشون خطرناکه "
Hyunjin:
" بله ممنونم ! خسته نباشید ! "
دکتر سرش رو خم کرد و رفت
Hyunjin:
" بهتری تو ؟ "
Felix:
" عا... ارع نیازی نیست پیشم باشی من خوبم تو کار داری میتونی بری ب کارت برسی منم میرم خونم مامان بابام هستن "
Hyunjin:
" مامان بابات زنگ زدن گفتن دارن میرن سفر حالت خوب هم نیست میای خونه من "
Felix:
" ن ... خب... میدونی حیوونم خونس باید برم پیشش "
Hyunjin:
مشکلی نیست میریم میاریمش "
Felix:
" واییی خدا چرا هیچ جوره ول نمیکنی "
ادامه دارد...:)
۵.۳k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.