(ویو جیمین)
(ویو جیمین)
تهیونگ زنگ زده بود اما خبرای خوشی بهم نداد
ته:هیچ خبری نتونستم پیدا کنم انگار آب شدن رفتن تو زمین الان نمیتونیم کاری کنیم بهتره صبر کنیم تا اگر دوباره حمله کردن گیرشون بندازیم و کاری کنیم که بفهمن با کی طرفن
جیمین:فکر نمیکنم دیگه برگردن مطمعنم تا همین الانم متوجه شدن با کیا درافتادن به هرحال من دارم میام اونجا
ته:اگه میخوای کارای عقب افتاد تو انجام بدی خوش اومدی
جیمین:حداقل یکم احترام بزار خدافظ
ته:خدافظ
(ویو ا/ت)
برای اینکه یکم آرامش بگیرم رفتم پایین پیش استلا ولی به محض اینکه درو باز کردم پرید بغلم
استلا:واییییی چه ترسناکه خوبی چیزیت که نشد بیا بریم پایین سکته کردم
وجود استلا تنها.... یکی از چیز هایی بود که منو تو این عمارت نگه میداشت ولی نمیتونستم به برادرم فکر نکنم. با استلا رفتیم پایین و ازم خواست داستان زندگیم رو براش بگم
__________________
نبودم خیلی طولانی شد ولی من برگشتم اونم با پارت هایی که پازل این داستان رو حل میکنه منتظر پارت بعد باشید چون راز بزرگی فاش میشه✨🌸
تهیونگ زنگ زده بود اما خبرای خوشی بهم نداد
ته:هیچ خبری نتونستم پیدا کنم انگار آب شدن رفتن تو زمین الان نمیتونیم کاری کنیم بهتره صبر کنیم تا اگر دوباره حمله کردن گیرشون بندازیم و کاری کنیم که بفهمن با کی طرفن
جیمین:فکر نمیکنم دیگه برگردن مطمعنم تا همین الانم متوجه شدن با کیا درافتادن به هرحال من دارم میام اونجا
ته:اگه میخوای کارای عقب افتاد تو انجام بدی خوش اومدی
جیمین:حداقل یکم احترام بزار خدافظ
ته:خدافظ
(ویو ا/ت)
برای اینکه یکم آرامش بگیرم رفتم پایین پیش استلا ولی به محض اینکه درو باز کردم پرید بغلم
استلا:واییییی چه ترسناکه خوبی چیزیت که نشد بیا بریم پایین سکته کردم
وجود استلا تنها.... یکی از چیز هایی بود که منو تو این عمارت نگه میداشت ولی نمیتونستم به برادرم فکر نکنم. با استلا رفتیم پایین و ازم خواست داستان زندگیم رو براش بگم
__________________
نبودم خیلی طولانی شد ولی من برگشتم اونم با پارت هایی که پازل این داستان رو حل میکنه منتظر پارت بعد باشید چون راز بزرگی فاش میشه✨🌸
۵.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.